محتشم کاشانی (غزلیات)/بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان
ظاهر
| بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان | دست امید مرا دوخت به دامان خان | |||||
| رایت فتح قریب میشود اینک بلند | کایت فتح قریب آمده در شان خان | |||||
| آن که قضا را به حکم کرده نگهدار دهر | خود ز تقاضای لطف گشته نگهبان خان | |||||
| میکند ایزد ندا کای فلک فتنهزا | جان تو در دست ماست جان تو و جان خان | |||||
| صولت جباریش پوست ز سر برکشد | یک دم اگر سر کشد چرخ ز فرمان خان | |||||
| سلسلهی فتح را میکند آخر به پا | آن ید قدرت که هست سلسلهی جنبان خان | |||||
| دور نباشد اگر غیرت پروردگار | در گذراند ز دور مدت فرمان خان | |||||
| از صله بیشمار در چمن روزگار | شد لقبش محتشم مرغ غزل خوان خان | |||||