محتشم کاشانی (غزلیات)/بر روی یار اغیار را چشمی به آن آلودگی
ظاهر
| بر روی یار اغیار را چشمی به آن آلودگی | غلطان به خاک احباب را اشگی به آن پالودگی | |||||
| مجنون چو افشاند آستین بر وصل تا روز جزا | دامان لیلی پاک ماند از تهمت آلودگی | |||||
| نازش برای عشوه ای صد لابه میفرمایدم | صورت نمیبندد دگر نازی به این فرمودگی | |||||
| از دیدن او پند گو یکباره منعم میکند | در عمر خود نشنیدهام پندی به این بیهودگی | |||||
| پای طلب کوتاه گشت از بس که در ره سوده شد | کوته نمیگردد ولی پای امید از سودگی | |||||
| آ سر که دیدی خاک گشت از آستان فرساییش | وان آستان هم بازرست از زحمت فرسودگی | |||||
| خوش رفتی آخر محتشم آسوده در خواب عدم | هرگز نکردی در جهان خوابی به این آسودگی | |||||