محتشم کاشانی (غزلیات)/بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است
ظاهر
| بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است | آن که بیزنجیر در بند است فریاد من است | |||||
| آن که میگردد مدام از دور باش خشم و کین | دور دور از بارگاه خاطرت یاد من است | |||||
| ای خوش آن مشکل که چون خسرو نداند حل آن | طبع شیرین بشکفد کاین کار فرهاد من است | |||||
| دادن از روی زمین خاک بنیآدم به باد | کمترین بازیچهی طفل پریزاد من است | |||||
| در جهان خاکی که هرگز ترنگردد جز با اشک | گر نشان جویند ازان خاک غم آباد من است | |||||
| آن که پای مرغ دل میبندد از روی هوا | طبع سحرانگیز وحشی بند صیاد من است | |||||
| انس آن بد الفت پیمان گسل با محتشم | همچو پیوند طرب با جان ناشاد من است | |||||