محتشم کاشانی (غزلیات)/با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نیست
ظاهر
| با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نیست | که امشب تیر تغافل در کمان ناز نیست | |||||
| مرغ دل کامد به سویت چون کنم ضبطش که هیچ | رشتهای برپای این گنجشک نوپرواز نیست | |||||
| ای اجل چندان که خواهی کامرانی کن که هست | دشت پر صید و خطا در شست صیدانداز نیست | |||||
| کرده از بیاختیاریهای مستی امشبم | مخزن رازی که خود هم محرم آن راز نیست | |||||
| بس که دل گم گشته در نخجیرگاه دلبران | نیست گنجشکی که رد چنگال صد شهباز نیست | |||||
| عشوه میخواهد به آن بزمم کشاند مو کشان | ناز میگوید مرو زحمت مکش در باز نیست | |||||
| محتشم فریاد میکن تا به تن آرد که هست | داد زن چندان که گوش کس برین آواز نیست | |||||