محتشم کاشانی (غزلیات)/باز ما را جان به استقبال جانان میرود
ظاهر
باز ما را جان به استقبال جانان میرود | تن به جا میماند و دل همره جان میرود | |||||
باز جیبی چاک خواهم زد که دستم هر زمان | بیخود از وسواس دل سوی گریبان میرود | |||||
باز خواهم در خروش آمد که وقت حرف صوت | بر زبان نطقم اول آه و افغان میرود | |||||
باز خواهم غوطه زد در خون که از بحر درون | سوی چشمم ابر خون باری شتابان میرود | |||||
باز دست از دیده خواهم شست گز عیب کسان | میکند ایما که آن یوسف ز کنعان میرود | |||||
باز محکم میشود با درد پیمان دلم | کاینچنین بردم گمان کان سست پیمان میرود | |||||
باز لازم شد وداع جان که هردم هاتقی | با دلم آهسته میگوید که جانان میرود | |||||
باز درخواب پریشان دیدنم شب تا به روز | چون نباشم کز کف آن زلف پریشان میرود | |||||
محتشم در عشق رفت آن صبر و سامانی که بود | بخت اکنون از من بیصبر و سامان میرود |