محتشم کاشانی (غزلیات)/باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است
ظاهر
باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است | باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است | |||||
باز این چه نصب کردن خالست برعذار | باز این چه داغ بر دل عاشق فزودن است | |||||
دل بردن چنین ز اسیران ساده دل | گوهر به حیله از کف طفلان ربودن است | |||||
در ابتدای وصل به هجرم اسیر ساخت | وصلی چنین بهشت به کافر نمودن است | |||||
روشنترین غرور و دلیل تکبرش | آن دیر دیر لب به تکلم گشودن است | |||||
سر ازل ز پیر مغان گوش کن که آن | بهتر ز حکمت از لب لقمان شنودن است | |||||
در عشق حالتی بتر از مرگ محتشم | دور از وصال دلبر خود زنده بودنست |