محتشم کاشانی (غزلیات)/ای از می غرور تو لبریز جام ناز
ظاهر
| ای از می غرور تو لبریز جام ناز | شیرین ز تلخی تو لب حسن و کام ناز | |||||
| طبع مدقق حرکت سنج می نهد | بر جز و جزو از حرکات تو نام ناز | |||||
| ایزد برای لذت وصل آفرید و بس | معشوق را به عاشق خود در مقام ناز | |||||
| یک سر نمانده بر تن و آن شوخ را هنوز | تیغ کرشمه نیم کشست از نیام ناز | |||||
| مجنون ز انتظار کشیدن هلاک شد | ای ناقه درکش از کف لیلی زمام ناز | |||||
| هرگز ز چشم دیر نگاهش به ملک دل | پیک نظر نیاورد الا پیام ناز | |||||
| مجنونم از تغافل چشمش که بس خوشست | با رغبت زیاده ز حد التیام ناز | |||||
| من ناصبور و مانده در وصل را کلید | در زیر پای شاهد سنگین خرام ناز | |||||
| شد سر گران ز گلشن خاکم روان بلی | بوی نیاز خورده دگر بر مشام ناز | |||||
| گفتم عیادتی که سبک گشته گام روح | گفتا تحملی که گران است گام ناز | |||||
| در زیر تیغ میدهد از انتظار جان | صیدی که همچو محتشم افتد به دام ناز | |||||