محتشم کاشانی (غزلیات)/ای ابرویت به وقت اشارت زبان حسن
ظاهر
| ای ابرویت به وقت اشارت زبان حسن | شهرت ده زبان دگر در زمان حسن | |||||
| ز آمد شد خیال تو در شاه راه چشم | از یکدگر نمیگسلد کاروان حسن | |||||
| از تیر عشق اهل زمین پر برآورند | آرد چو غمزهات به کشاکش کمان حسن | |||||
| خوبی به غایتی که زلیخا نمیبرد | در جنب خوبی تو به یوسف گمان حسن | |||||
| چندان نیافریده دل اندر جهان مرا | کان بت کند ببردنشان امتحان حسن | |||||
| عالم ز دل تهی شد و آن مه نمیدهد | از دلبری هنوز زمانی امان حسن | |||||
| روزی که صدهزار سر از تن بیفکند | باشد به جرم بد مددی سرگران حسن | |||||
| چشمت که گرم تربیت مرغ غمزه است | شهباز پرور آمده در آشیان حسن | |||||
| جز بهر پیشکاری حسنت جهان نداد | پیش از تصرف تو به یوسف جهان حسن | |||||
| میداشت بهر فتنه آخر زمان نگاه | آیینهات زمانه در آیننهدان حسن | |||||
| از نوبهار حسن چه گلها که بشکفد | روزی که گرد روی تو گردد خزان حسن | |||||
| تا غارت بهار چمنها کند خزان | بادا دعای محتشمت پاسبان حسن | |||||