محتشم کاشانی (غزلیات)/این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است
ظاهر
| این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است | این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است | |||||
| این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست | وین چه چشمست که با اهل نظر در سخنست | |||||
| این چه خالست که قیمت شکن مشک ختاست | وین چه جعد است که صد تعبیهاش در شکنست | |||||
| این چه رخشنده عذار است که از پرتو آن | آه انجم شررم شمع هزار انجمن است | |||||
| این چه غمزه است که چشم تو ز بیباکی او | مست و خنجر کش و عاشق کش مردم فکنست | |||||
| وای برجان اسیران تو گر دریابند | از نگه کردنت آن شیوه که مخصوص منست | |||||
| محتشم تا بودت جان مشو از دوست جدا | کاین جدایی سبب تفرقهی جان و تن است | |||||