پرش به محتوا

محتشم کاشانی (غزلیات)/این آینه‌گون سقف که آبیست معلق

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(این آینه‌گون سقف که آبیست معلق)
  این آینه‌گون سقف که آبیست معلق نسبت به من تشنه سرابیست معلق  
  این گوی که دستی نگهش داشته زان سوی چون قطره آبی ز سحابیست معلق  
  دل می‌کنداز غب‌غب و روی تو تصور کز آتش سوزنده حبابیست معلق  
  کاکل که به بوسیدن دوشت شده مایل گوئی ز سر سرو غرابیست معلق  
  در حلقه‌ی فتراک تو دایم دل بریان آویخته چون مرغ کبابیست معلق  
  این کاسه سر کاون پر نشه ز عشقت از بوالعجبی جام شرابیست معلق  
  در سینه‌ی دل زیر و زبر گشته ز خویت لرزنده‌تر از قطره‌ی آبیست معلق  
  دل کز طمع لعل تو افتاده در آن زلف آویخته مرغی ز طنابیست معلق  
  از هر مژه محتشم ای گوهر سیراب از بهر نثارت در نابیست معلق