محتشم کاشانی (غزلیات)/این آینهگون سقف که آبیست معلق
ظاهر
| این آینهگون سقف که آبیست معلق | نسبت به من تشنه سرابیست معلق | |||||
| این گوی که دستی نگهش داشته زان سوی | چون قطره آبی ز سحابیست معلق | |||||
| دل میکنداز غبغب و روی تو تصور | کز آتش سوزنده حبابیست معلق | |||||
| کاکل که به بوسیدن دوشت شده مایل | گوئی ز سر سرو غرابیست معلق | |||||
| در حلقهی فتراک تو دایم دل بریان | آویخته چون مرغ کبابیست معلق | |||||
| این کاسه سر کاون پر نشه ز عشقت | از بوالعجبی جام شرابیست معلق | |||||
| در سینهی دل زیر و زبر گشته ز خویت | لرزندهتر از قطرهی آبیست معلق | |||||
| دل کز طمع لعل تو افتاده در آن زلف | آویخته مرغی ز طنابیست معلق | |||||
| از هر مژه محتشم ای گوهر سیراب | از بهر نثارت در نابیست معلق | |||||