محتشم کاشانی (غزلیات)/اگر دل بر صف مژگان سیاهی میزند خود را
ظاهر
اگر دل بر صف مژگان سیاهی میزند خود را | که تنها ترک چشمش بر سپاهی میزند خود را | |||||
ز تابم میکشد اکثر نگاه دیر دیر او | که بر قلب دل من گاه گاهی میزند خود را | |||||
ندارد چون دل خود رای من تاب نظر چندان | چه بر شمشیر مردم کش نگاهی میزند خود را | |||||
گلی کز جنبش باد صبا آزرده میگردد | چرا بر تیغ آه بیگناهی میزند خود را | |||||
مه نو سجدههای سهو میفرمایدم امشب | به صورت بس که بر طرف کلاهی میزند خود را | |||||
سواری گرم قتلم گشته و من منفعل مانده | که گیتی سوز برقی بر گیاهی میزند خود را | |||||
عنانش محتشم امروز میگیرم تماشا کن | که چون بر پادشاهی دادخواهی میزند خود را |