محتشم کاشانی (غزلیات)/امشب ای شمع طرب دوست که همخانهی توست
ظاهر
| امشب ای شمع طرب دوست که همخانهی توست | هجر بال و پرما بسته که پروانهی توست | |||||
| من گلافشان کاشانه خویشم بسرشک | که بخار مژهی جاروب کش خانهی توست | |||||
| من خود از عشق تو مجنون کهن سلسلهام | که ز نو شهر بهم برزده دیوانهی توست | |||||
| دل ویران من ای گنج طرب رفته به باد | دل آباد که ویران شده ویرانهی توست | |||||
| من ز بزمت شده از بادیه پیمایانم | باده پیما که در آن بزم به پیمانهی توست | |||||
| مکن ز افسانه غم رفته به خواب اجلم | تا ز سر خواب که بیرون کن افسانهی توست | |||||
| محتشم حیف که شد مونس غیر آن دلدار | که انیس دل و جان من و جانانهی توست | |||||