محتشم کاشانی (غزلیات)/افکنده ره به کلبهی درویش خاکسار
ظاهر
افکنده ره به کلبهی درویش خاکسار | سلطان شاه مشرب جم قدر کامکار | |||||
در چشم دهر کرد ز چرخم بزرگتر | کوچک نوازی که نمود آن بزرگوار | |||||
نور چراغ چشم مرا یک جهان فزود | چشم و چراغ خان جهانگیر نامدار | |||||
در عین افتقار رساندم به آسمان | از مقدم مبارک او فرق افتخار | |||||
هر ذره شد ز جسم خراب من اختری | سر زد چو در خرابهی من آفتابوار | |||||
باران عام رحمت او برخلاف رسم | در تن اساس عمر مرا کرد استوار | |||||
کوتاه گشت پای اجل تا ز لطف گشت | بالین طراز محتشم خسته فکار | |||||
سلطان سرفراز که کردست ایزدش | تاج سر جمیع سلاطین روزگار | |||||
دی همایون خبری مژده دهانم دادند | مژدهی پرسش دارای جهانم دادند | |||||
بر کران پای مسیح از در این کلبه هنوز | ملک صحبت ز کران تا به کرانم دادند | |||||
میشوم با همه پس ماندگی آخر حاجی | که به پیش آمدن کعبه نشانم دادند | |||||
رنج ویرانه نشینی چو تدارک طلبید | بهر عیش ابدی گنج روانم دادند | |||||
تا به یک بار سبکبار شود رنج خمار | ساقیان از شفقت رطل گرانم دادند | |||||
آن قدر شکر که بد ز اهل عبادت ممکن | بهر این طرفه عیادت به زبانم دادند | |||||
محتشم بهر من اندیشهای از مرگ مدار | که به این مژده ازین ورطه امانم دادند |