محتشم کاشانی (غزلیات)/اغیار را به صحبت جانان چه احتیاج
ظاهر
اغیار را به صحبت جانان چه احتیاج | بی درد را به نعمت درمان چه احتیاج | |||||
در قتل من که ریخته جسمم ز هم مکوش | کشتی چو شد شکسته به طوفان چه احتیاج | |||||
نخل توام به سعی مربی ثمر مبخش | خودرسته را به خدمت دهقان چه احتیاج | |||||
کی زنده دم تو کشد منت مسیح | پاینده را به چشمهی حیوان چه احتیاج | |||||
از لعبتان چین به خیال تو فارغیم | تا جان بود به صورت بیجان چه احتیاج | |||||
بعد طریق کعبهی مقصد ز قرب دل | چون بسته شد به بستن پیمان چه احتیاج | |||||
بهر ثبوت عشق چو در بزم منکران | دل چاک شد به چاک گریبان چه احتیاج | |||||
پیش ضمیر دلبر ما فیالضمیر دان | اظهار کردن غم پنهان چه احتیاج | |||||
در فقر چون عزیزی و خواری مساویند | درویش را به عزت سلطان چه احتیاج | |||||
چون دیگریست قاضی حاجات محتشم | مور ضعیف را به سلیمان چه احتیاج |