محتشم کاشانی (غزلیات)/از نسیم آن خطم در حیرت از صنع اله
ظاهر
| از نسیم آن خطم در حیرت از صنع اله | کز گل انسان برآورد این عبیرافشان گیاه | |||||
| شوق بر صبر این سپه بگماشتی گر داشتی | او عنان عشوهی خود من عنان دل نگاه | |||||
| چون به دل بردن درآید دلبر سیمین بدن | از سرو افسر برآید خسرو زرین کلاه | |||||
| نیست چیزی در مذاق من مقابل با بهشت | غیر از آن لذت که ایزد آفرید اندر گناه | |||||
| در تصرف عشوهات از چان ستانان دل ستان | وز تطاول غمزهات از تاجداران باج خواه | |||||
| جز گناه عشق خوش لذت ز هر حرفی که بود | کردم استغفار و برگشتم خدا بر من گواه | |||||
| ارزن اندر آسیا سالمتر است از من که هست | بار عشق او چو کوه و جسم زار من چو کاه | |||||
| ای شه بالا بلندان کز جمال و خال و خط | کرده حسنت بر زمین و آسمان عرض سپاه | |||||
| در جهانگیر بست حسنت بیامان گوئی که هست | توامان با دولت سلطان محمد پادشاه | |||||
| شاه جم جاه بلند اقبال کادنی بندهاش | میزند بالاتر از ایوان کیوان بارگاه | |||||
| محتشم کایینه دل داده صیقل همچو من | در دعای دولتش بادا موافق سال و ماه | |||||