محتشم کاشانی (غزلیات)/از قید عهد بندهی تو خود رسته بودهی
ظاهر
| از قید عهد بندهی تو خود رسته بودهی | عهدی نهفته هم به کسی بسته بودهی | |||||
| خواب گران صبح خبر داد ازین که دوش | در بزم کرده آن چه توانسته بودهی | |||||
| مرغ دل آن نبود که ناید به دام تو | گویا تو بیمحل ز کمین جسته بودهی | |||||
| آوردهای بپرسش حالم رقیب را | خوش ملتفت به حال من خسته بودهی | |||||
| گفتن چه احتیاج که غیری نبوده است | در خانه دلم که تو پیوسته بودهی | |||||
| گفتی دلت که برده ندانستهام بگو | در دلبری تو این همه دانسته بودهی | |||||
| در برم بهر خدمت شایسته رقیب | ای محتشم تو این همه بایسته بودهای | |||||