محتشم کاشانی (غزلیات)/از سپاه حسن آخر یک سوار آمد برون
ظاهر
از سپاه حسن آخر یک سوار آمد برون | کافتاب از شرم رویش شرمسار آمد برون | |||||
همچو نخلتر که باد تند ازو ریزد ثمر | پر نگاه و عشوه ریز و غمزه بار آمد برون | |||||
کار مرگ آن دم شد آسان کز قد آن نخلتر | از نیام دهر تیغ آبدار آمد برون | |||||
بر فلک شد پر نفیر از بانگ پیکانان بلند | غالبا امروز شاه کامکار آمد برون | |||||
وضع سرمستانهاش بازار سرمستان شکست | گرچه کم شد نشاء غالب خمار آمد برون | |||||
داده تا قتل که را با خود قرار امشب که باز | تیغ بر کف چین بر ابرو بیقرار آمد برون | |||||
انتظاری داده بودم بر درش با خود قرار | ناگه آن سرو روان بیانتظار آمد برون | |||||
خط رویت خاست یا در عهدت از طوفان حسن | آفتاب عالم آرا از غبار آمد برون | |||||
نقد قلب محتشم در بوتهی عشق بتان | رفت بر ناقص ولی کامل عیار آمد برون |