محتشم کاشانی (غزلیات)/از جیب حسن سرو قدی سر بدر نکرد
ظاهر
| از جیب حسن سرو قدی سر بدر نکرد | کز خجلت تو خاک مذلت به سر نکرد | |||||
| برق اجل به خرمنی آتش نزد دلیل | تا مشورت به خوی تو بیدادگر نکرد | |||||
| چشمت ز گوشهای یزک غمزه سر نداد | کز گوشه دگر سپه فتنه سر نکرد | |||||
| در بزم کس نماند که پنهان ز دیگران | از نرگسش نشانه تیر نظر نکرد | |||||
| تا مدعی ز ابروی او چشم بر نداشت | تیری از آن کمان به دل من گذر نکرد | |||||
| برد آن چنان دلم که نخستین نگاه را | در دلبری مدد به نگاه دگر نکرد | |||||
| صد عشوه کرد چشم تو ضایع برای غیر | کاتش به جان من زد و دروی اثر نکرد | |||||
| تیر کرشمه تو که با دل به جنگ بود | کرد آشتی چنان که مرا هم خبر نکرد | |||||
| قانع نشد به نیم نگاه تو محتشم | خاشاک نیمسوز ز آتش حذر نکرد | |||||