محتشم کاشانی (غزلیات)/از باده عیشم بود مستانه به کف جامی
ظاهر
| از باده عیشم بود مستانه به کف جامی | زد ساغر من بر سنگ دیوانه میآشامی | |||||
| ای هم دم از افسانه یک لحظه به خوابش کن | شاید که جهان گیرد یک مرتبه آرامی | |||||
| با این همه زهدای بت در عشق تو نزدیکست | کز مستی و بدنامی بر خویش نهم نامی | |||||
| گر کار تو در پرهیز پر پیش نمیآید | در وادی رسوایی من پیش نهم گامی | |||||
| ای بسته زبان از خشم خود گو که نمیباید | با این همه تلخیها شیریی دشنامی | |||||
| آن کرد گرفتارم کز زلف بتان افکند | در راه بنی آدم گیرنده ترین دامی | |||||
| با این همه چالاکی ای پیک صبا تا چند | جانی به لب آوردن ز آوردن پیغامی | |||||
| هنگامه به آن کو برای دیو جنون شاید | کان شوخ تماشا دوست سر برکند از بامی | |||||
| فردا چه شود یارب کان شوخ به بزم آمد | دیروز به ایمایی امروز به ابرامی | |||||
| ای سرو چمن مفروش پر ناز که میباید | رعنایی بالا را زیبایی اندامی | |||||
| در بزم تو این بد نام جان داد و نداد ایام | از دست تواش جامی وز لعل تواش کامی | |||||