محتشم کاشانی (غزلیات)/ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید
ظاهر
| ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید | به جز شیرین کسی بند از دل فرهاد نگشاید | |||||
| چمن از دل گشایانست اما بر دل بلبل | که دارد قید گل از سنبل و شمشاد نگشاید | |||||
| رگ باریک جانم خود به مژگان سیه بگشا | که بیمار تو را این مشکل از فصاد نگشاید | |||||
| نخواهی داد اگر داد کسی رخ بر کسی منما | که دیگر دادخواهان را رگ فریاد نگشاید | |||||
| تو ای دل چون به بسمل لایقی بگذر ز آزادی | که بنداز گردن صیدی چنین صیاد نگشاید | |||||
| بزور دست و پایی بندهی خود را دگر بگشا | که روزی راه طعن بندهی آزاد نگشاید | |||||
| ز آه من گشادی بر در آن دل نشد پیدا | دلی کز سنگ بادش لاجرم از باد نگشاید | |||||
| گشاد درد زین کاخ از درون جستم ندا آمد | که از بیرون در این خانه گر بگشاد نگشاید | |||||
| بگو ای محتشم با ناصح خود بین که بی حاصل | زبان طعنه برمجنون ما در زاد نگشاید | |||||