محتشم کاشانی (غزلیات)/آهوی او که بود بیشه دل صید گهش
ظاهر
| آهوی او که بود بیشه دل صید گهش | میگدازد جگر شیر ز طرز نگهش | |||||
| از بدآموزی آن غمزه نمیگردد سیر | ناز کافتاده به دنبالهی چشم سیهش | |||||
| دو جهان گشته به حسنی که اکر در عرصات | به همان حسن درآید گذرند از گنهش | |||||
| مه جبینی ز زمین خاسته کز قوت حسن | پنجه در پنجهی خورشید فکند است مهش | |||||
| وای بر ملک دل و دین که شد آخر ز بتان | نامسلمان پسری فتنهگری پادشهش | |||||
| چکند گر نکند خانهی مردم ویران | پادشاهی که به جز فتنه نباشد سپهش | |||||
| محتشم در گذر آن چشم که من دیدم دوش | جبرئیل ار گذرد میزند از غمزه رهش | |||||