محتشم کاشانی (غزلیات)/آن که هرگز نزد از شرم در معشوقی
ظاهر
| آن که هرگز نزد از شرم در معشوقی | امشب افکند به سویم نظر معشوقی | |||||
| امشب از چشم سیه چاشنی غمزه فشاند | که نظر کرد به سویم ز سر معشوقی | |||||
| امشب از پای فتادم که پیاپی میکرد | در دل من گذر از رهگذر معشوقی | |||||
| امشب از من حرکت رفت که بیش از همه شب | یافتم در حرکاتش اثر معشوقی | |||||
| از کمر بستنش امروز یقین شد که حریف | بهر من بسته به دقت کمر معشوقی | |||||
| نوبر باغ جمالست که پیدا شده است | از نهال قد آن گل ثمر معشوقی | |||||
| ... | زنده مانم چو در آمدز در معشوقی | |||||
| محتشم مژده که پیک نظر آزادیست | به دل از مصر جمالش خبر معشوقی | |||||