محتشم کاشانی (غزلیات)/آن که آیینهی صنع از روی نیکوی تو ساخت
ظاهر
آن که آیینهی صنع از روی نیکوی تو ساخت | همهی آیینهی رخان را خجل از روی تو ساخت | |||||
طاق ایوان خجالت گذرانید ز مه | آن که بالای دو رخ طاق دو ابروی تو ساخت | |||||
نخل بند چمن حسن تو بر قدرت خویش | آفرین کرد چو نخل قد دلجوی تو ساخت | |||||
بهر قتل دو جهان فتنه چو زه کرد کمان | کار خویش از مدد قوت بازوی تو ساخت | |||||
آسمان حسن گران سنگ تو چون میسنجید | مهر پر کوکبه را سنگ ترازوی تو ساخت | |||||
مرغ دل با همهی بیبال و پریها آخر | آشیانی عجب اندر شکن موی تو ساخت | |||||
فلک از درد سر آسود که در او عشق | سر پرشور مرا خاک سر کوی تو ساخت | |||||
فکر کار دگران کن که فلک کار مرا | به نخستین نگه از نرگس جادوی تو ساخت | |||||
دید فرمان تو در خاموشی لعل تو دل | رفت و پنهان ز تو با چشم سخنگوی تو ساخت | |||||
وه که هرگه قدمی رنجه به بزمم کردی | پیش دستی صبا بی خودم از بوی تو ساخت | |||||
محتشم مرتبهی عشق به اعجاز رساند | این که یک مرتبه جا در دل بدخوی تو ساخت |