محتشم کاشانی (غزلیات)/آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
ظاهر
آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست | و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست | |||||
آن چه بر من کارها را سخت میسازد مدام | بیثباتیهای صبر سست بنیاد منست | |||||
عشق میگوید ز من قصر بلا عالی بناست | هجر میگوید بلی اما بامداد منست | |||||
میگریزد صید از صیاد یارب از چه رو | دایم از من میگریزد آن که صیاد منست | |||||
من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب | کان پری را چشم بر در گوش برداد منست | |||||
امشبم محروم ازو اما بسی شادم که غیر | این گمان دارد که او در وحدت آباد منست | |||||
از شعف هر دم که نظم محتشم سنجید و گفت | آن که خواهد گور خسرو کند فرهاد منست |