محتشم کاشانی (غزلیات)/آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس
ظاهر
| آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس | آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس | |||||
| چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم طپد | آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس | |||||
| سر به زانوی خیال تو هلالی شدهام | آن قدر میل به ابروی تو دارم که مپرس | |||||
| از خم موی توام رشتهی جان میگسلد | آن قدر تاب ز گیسوی تو دارم که مپرس | |||||
| صدره از هوش روم چون رسد از کوی تو باد | آن قدر بیخودی از بوی تو دارم که مپرس | |||||
| جانم از شوق رخت دیر برون میآید | انفعال آن قدر از روی تو دارم که مپرس | |||||
| محتشم تا شده خرم دلت از پهلوی یار | آن قدر ذوق ز پهلوی تو دارم که مپرس | |||||
| محتشم تا شده آن شوخ به نظمت مایل | ذوقی از طبع سخنگوی تو دارم که مپرس | |||||