محتشم کاشانی (غزلیات)/آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم
ظاهر
| آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم | صبر از من دیوانه برد آرام صد فرزانه هم | |||||
| لعلش بشارت میدهد کان غمزه دارد قصد جان | پنهان اشارت میکند آن نرگس مستانه هم | |||||
| از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر | خندند بر من نوخطان طفلان مکتب خانه هم | |||||
| ای ناصخ از فرمان من سرمیکشد تیغ زبان | امروز پند من مده کاشفتهام دیوانه هم | |||||
| گر روی بنمایی به من ای شمع بنمایم به تو | در جان سپاری عاشقی چابکتر از پروانه هم | |||||
| ای کنج دلها مهر تو در سینهام روزنی | شاید توانی یافتن چیزی درین ویرانه هم | |||||
| بیگانگیهای سگت شبها چو یاد آید مرا | گرید به حالم آشنا رحم آور بیگانه هم | |||||
| چون در کنارم نامدی زان لب کرم کن بوسهی | کز بادهی وصلت شدم راضی به یک پیمانه هم | |||||
| چون شانه بر کاکل زدی رگهای جان محتشم | صد تاب خورد از دست تو صد نیشتر از شانه هم | |||||