محتشم کاشانی (غزلیات)/آن شاه ملک دل ستم از من دریغ داشت
ظاهر
آن شاه ملک دل ستم از من دریغ داشت | دریای لطف بود و نم از من دریغ داشت | |||||
صدنامهی بیدریغ رقم زد به نام غیر | وز کلک خویش یک رقم از من دریغ داشت | |||||
اغیار را به عشوهی شیرین هلاک کرد | وز کینهی زهر چشم هم از من دریغ داشت | |||||
صد بار سرخ شد دم تیغش به خون غیر | این لطفهای دم به دم از من دریغ داشت | |||||
با مدعی که لایق بیداد هم نبود | صد لطف کرد و یک ستم از من دریغ داشت | |||||
من جان فشاندم از طمع بوسهای بر او | او توشه ره عدم از من دریغ داشت | |||||
کردم گدایی نگهی محتشم ازو | آن پادشاه محتشم از من دریغ داشت |