مثنوی معنوی/منع کردن خرگوش از راز ایشان را
ظاهر
| گفت هر رازی نشاید باز گفت | جفت طاق آید گهی گه طاق جفت | |||||
| از صفا گر دم زنی با آینه | تیره گردد زود با ما آینه | |||||
| در بیان این سه کم جنبان لبت | از ذهاب و از ذهب وز مذهبت | |||||
| کین سه را خصمست بسیار و عدو | در کمینت ایستد چون داند او | |||||
| ور بگویی با یکی دو الوداع | کل سر جاوز الاثنین شاع | |||||
| گر دو سه پرنده را بندی بهم | بر زمین مانند محبوس از الم | |||||
| مشورت دارند سرپوشیده خوب | در کنایت با غلطافکن مشوب | |||||
| مشورت کردی پیمبر بستهسر | گفته ایشانش جواب و بیخبر | |||||
| در مثالی بسته گفتی رای را | تا ندانند خصم از سر پای را | |||||
| او جواب خویش بگرفتی ازو | وز سالش مینبردی غیر بو | |||||