مثنوی معنوی/مغرور شدن مریدان محتاج به مدعیان مزور و ایشان را شیخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رسته
ظاهر
لیک نادر طالب آید کز فروغ | در حق او نافع آید آن دروغ | |||||
او به قصد نیک خود جایی رسد | گرچه جان پنداشت و آن آمد جسد | |||||
چون تحری در دل شب قبله را | قبله نی و آن نماز او روا | |||||
مدعی را قحط جان اندر سرست | لیک ما را قحط نان بر ظاهرست | |||||
ما چرا چون مدعی پنهان کنیم | بهر ناموس مزور جان کنیم |