مثنوی معنوی/مثل عرب اذا زنیت فازن بالحرة و اذا سرقت فاسرق الدرة
ظاهر
فازن بالحرة پی این شد مثل | فاسرق الدرة بدین شد منتقل | |||||
بنده سوی خواجه شد او ماند زار | بوی گل شد سوی گل او ماند خار | |||||
او بمانده دور از مطلوب خویش | سعی ضایع رنج باطل پای ریش | |||||
همچو صیادی که گیرد سایهای | سایه کی گردد ورا سرمایهای | |||||
سایهی مرغی گرفته مرد سخت | مرغ حیران گشته بر شاخ درخت | |||||
کین مدمغ بر کی میخندد عجب | اینت باطل اینت پوسیده سبب | |||||
ور تو گویی جزو پیوستهی کلست | خار میخور خار مقرون گلست | |||||
جز ز یک رو نیست پیوسته به کل | ورنه خود باطل بدی بعث رسل | |||||
چون رسولان از پی پیوستنند | پس چه پیوندندشان چون یک تنند | |||||
این سخن پایان ندارد ای غلام | روز بیگه شد حکایت کن تمام |