مثنوی معنوی/قصهی مکر خرگوش
ظاهر
ساعتی تاخیر کرد اندر شدن | بعد از آن شد پیش شیر پنجهزن | |||||
زان سبب کاندر شدن او ماند دیر | خاک را میکند و میغرید شیر | |||||
گفت من گفتم که عهد آن خسان | خام باشد خام و سست و نارسان | |||||
دمدمهی ایشان مرا از خر فکند | چند بفریبد مرا این دهر چند | |||||
سخت در ماند امیر سست ریش | چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش | |||||
راه هموارست زیرش دامها | قحط معنی درمیان نامها | |||||
لفظها و نامها چون دامهاست | لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست | |||||
آن یکی ریگی که جوشد آب ازو | سخت کمیابست رو آن را بجو | |||||
منبع حکمت شود حکمتطلب | فارغ آید او ز تحصیل و سبب | |||||
لوح حافظ لوح محفوظی شود | عقل او از روح محظوظی شود | |||||
چون معلم بود عقلش ز ابتدا | بعد ازین شد عقل شاگردی ورا | |||||
عقل چون جبریل گوید احمدا | گر یکی گامی نهم سوزد مرا | |||||
تو مرا بگذار زین پس پیش ران | حد من این بود ای سلطان جان | |||||
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر | او همین داند که گیرد پای جبر | |||||
هر که جبر آورد خود رنجور کرد | تا همان رنجوریش در گور کرد | |||||
گفت پیغمبر که رنجوری بلاغ | رنج آرد تا بمیرد چون چراغ | |||||
جبر چه بود بستن اشکسته را | یا بپیوستن رگی بگسسته را | |||||
چون درین ره پای خود نشکستهای | بر کی میخندی چه پا را بستهای | |||||
وانک پایش در ره کوشش شکست | در رسید او را براق و بر نشست | |||||
حامل دین بود او محمول شد | قابل فرمان بد او مقبول شد | |||||
تاکنون فرمان پذیرفتی ز شاه | بعد ازین فرمان رساند بر سپاه | |||||
تاکنون اختر اثر کردی درو | بعد ازین باشد امیر اختر او | |||||
گر ترا اشکال آید در نظر | پس تو شک داری در انشق القمر | |||||
تازه کن ایمان نی از گفت زبان | ای هوا را تازه کرده در نهان | |||||
تا هوا تازهست ایمان تازه نیست | کین هوا جز قفل آن دروازه نیست | |||||
کردهای تاویل حرف بکر را | خویش را تاویل کن نه ذکر را | |||||
بر هوا تاویل قرآن میکنی | پست و کژ شد از تو معنی سنی |