مثنوی معنوی/عذر گفتن خرگوش
ظاهر
گفت خرگوش الامان عذریم هست | گر دهد عفو خداوندیت دست | |||||
گفت چه عذر ای قصور ابلهان | این زمان آیند در پیش شهان | |||||
مرغ بیوقتی سرت باید برید | عذر احمق را نمیشاید شنید | |||||
عذر احمق بتر از جرمش بود | عذر نادان زهر هر دانش بود | |||||
عذرت ای خرگوش از دانش تهی | من نه خرگوشم که در گوشم نهی | |||||
گفت ای شه ناکسی را کس شمار | عذر استم دیدهای را گوش دار | |||||
خاص از بهر زکات جاه خود | گمرهی را تو مران از راه خود | |||||
بحر کو آبی به هر جو میدهد | هر خسی را بر سر و رو مینهد | |||||
کم نخواهد گشت دریا زین کرم | از کرم دریا نگردد بیش و کم | |||||
گفت دارم من کرم بر جای او | جامهی هر کس برم بالای او | |||||
گفت بشنو گر نباشم جای لطف | سر نهادم پیش اژدرهای عنف | |||||
من بوقت چاشت در راه آمدم | با رفیق خود سوی شاه آمدم | |||||
با من از بهر تو خرگوشی دگر | جفت و همره کرده بودند آن نفر | |||||
شیری اندر راه قصد بنده کرد | قصد هر دو همره آینده کرد | |||||
گفتمش ما بنده شاهنشهیم | خواجه تاشان که آن درگهیم | |||||
گفت شاهنشه کی باشد شرم دار | پیش من تو یاد هر ناکس میار | |||||
هم ترا و هم شهت را بر درم | گر تو با یارت بگردید از درم | |||||
گفتمش بگذار تا بار دگر | روی شه بینم برم از تو خبر | |||||
گفت همره را گرو نه پیش من | ور نه قربانی تو اندر کیش من | |||||
لابه کردیمش بسی سودی نکرد | یار من بستد مرا بگذاشت فرد | |||||
یارم از زفتی دو چندان بد که من | هم بلطف و هم بخوبی هم بتن | |||||
بعد ازین زان شیر این ره بسته شد | حال ما این بود و با تو گفته شد | |||||
از وظیفه بعد ازین اومید بر | حق همی گویم ترا والحق مر | |||||
گر وظیفه بایدت ره پاک کن | هین بیا و دفع آن بیباک کن |