مثنوی معنوی/طلب کردن امت عیسی علیهالسلام از امراکی ولی عهد از شما کدامست
ظاهر
بعد ماهی خلق گفتند ای مهان | از امیران کیست بر جایش نشان | |||||
تا به جای او شناسیمش امام | دست و دامن را به دست او دهیم | |||||
چونک شد خورشید و ما را کرد داغ | چاره نبود بر مقامش از چراغ | |||||
چونک شد از پیش دیده وصل یار | نایبی باید ازومان یادگار | |||||
چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب | بوی گل را از که یابیم از گلاب | |||||
چون خدا اندر نیاید در عیان | نایب حقاند این پیغامبران | |||||
نه غلط گفتم که نایب با منوب | گر دو پنداری قبیح آید نه خوب | |||||
نه دو باشد تا توی صورتپرست | پیش او یک گشت کز صورت برست | |||||
چون به صورت بنگری چشم تو دوست | تو به نورش در نگر کز چشم رست | |||||
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد | چونک در نورش نظر انداخت مرد | |||||
ده چراغ ار حاضر آید در مکان | هر یکی باشد بصورت غیر آن | |||||
فرق نتوان کرد نور هر یکی | چون به نورش روی آری بیشکی | |||||
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری | صد نماند یک شود چون بفشری | |||||
در معانی قسمت و اعداد نیست | در معانی تجزیه و افراد نیست | |||||
اتحاد یار با یاران خوشست | پای معنیگیر صورت سرکشست | |||||
صورت سرکش گدازان کن برنج | تا ببینی زیر او وحدت چو گنج | |||||
ور تو نگدازی عنایتهای او | خود گدازد ای دلم مولای او | |||||
او نماید هم به دلها خویش را | او بدوزد خرقهی درویش را | |||||
منبسط بودیم یک جوهر همه | بیسر و بی پا بدیم آن سر همه | |||||
یک گهر بودیم همچون آفتاب | بی گره بودیم و صافی همچو آب | |||||
چون بصورت آمد آن نور سره | شد عدد چون سایههای کنگره | |||||
گنگره ویران کنید از منجنیق | تا رود فرق از میان این فریق | |||||
شرح این را گفتمی من از مری | لیک ترسم تا نلغزد خاطری | |||||
نکتهها چون تیغ پولادست تیز | گر نداری تو سپر وا پس گریز | |||||
پیش این الماس بی اسپر میا | کز بریدن تیغ را نبود حیا | |||||
زین سبب من تیغ کردم در غلاف | تا که کژخوانی نخواند برخلاف | |||||
آمدیم اندر تمامی داستان | وز وفاداری جمع راستان | |||||
کز پس این پیشوا بر خاستند | بر مقامش نایبی میخواستند |