مثنوی معنوی/شرح کردن شیخ سر آن درخت با آن طالب مقلد
ظاهر
بود شیخی عالمی قطبی کریم | اندر آن منزل که آیس شد ندیم | |||||
گفت من نومید پیش او روم | ز آستان او براه اندر شوم | |||||
تا دعای او بود همراه من | چونک نومیدم من از دلخواه من | |||||
رفت پیش شیخ با چشم پر آب | اشک میبارید مانند سحاب | |||||
گفت شیخا وقت رحم و رقتست | ناامیدم وقت لطف این ساعتست | |||||
گفت واگو کز چه نومیدیستت | چیست مطلوب تو رو با چیستت | |||||
گفت شاهنشاه کردم اختیار | از برای جستن یک شاخسار | |||||
که درختی هست نادر در جهات | میوهی او مایهی آب حیات | |||||
سالها جستم ندیدم یک نشان | جز که طنز و تسخر این سرخوشان | |||||
شیخ خندید و بگفتش ای سلیم | این درخت علم باشد در علیم | |||||
بس بلند و بس شگرف و بس بسیط | آب حیوانی ز دریای محیط | |||||
تو بصورت رفتهای ای بیخبر | زان ز شاخ معنیی بی بار و بر | |||||
گه درختش نام شد گه آفتاب | گاه بحرش نام گشت و گه سحاب | |||||
آن یکی کش صد هزار آثار خاست | کمترین آثار او عمر بقاست | |||||
گرچه فردست او اثر دارد هزار | آن یکی را نام شاید بیشمار | |||||
آن یکی شخصی ترا باشد پدر | در حق شخصی دگر باشد پسر | |||||
در حق دیگر بود قهر و عدو | در حق دیگر بود لطف و نکو | |||||
صد هزاران نام و او یک آدمی | صاحب هر وصفش از وصفی عمی | |||||
هر که جوید نام گر صاحب ثقهست | همچو تو نومید و اندر تفرقهست | |||||
تو چه بر چفسی برین نام درخت | تا بمانی تلخکام و شوربخت | |||||
در گذر از نام و بنگر در صفات | تا صفاتت ره نماید سوی ذات | |||||
اختلاف خلق از نام اوفتاد | چون بمعنی رفت آرام اوفتاد |