مثنوی معنوی/سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن
ظاهر
ماجرای شمع با پروانه تو | بشنو و معنی گزین ز افسانه تو | |||||
گر چه گفتی نیست سر گفت هست | هین به بالا پر مپر چون جغد پست | |||||
گفت در شطرنج کین خانهی رخست | گفت خانه از کجاش آمد بدست | |||||
خانه را بخرید یا میراث یافت | فرخ آنکس کو سوی معنی شتافت | |||||
گفت نحوی زید عمروا قد ضرب | گفت چونش کرد بی جرمی ادب | |||||
عمرو را جرمش چه بد کان زید خام | بی گنه او را بزد همچون غلام | |||||
گفت این پیمانهی معنی بود | گندمی بستان که پیمانهست رد | |||||
زید و عمرو از بهر اعرابست و ساز | گر دروغست آن تو با اعراب ساز | |||||
گفت نی من آن ندانم عمرو را | زید چون زد بیگناه و بیخطا | |||||
گفت از ناچار و لاغی بر گشود | عمرو یک واو فزون دزدیده بود | |||||
زید واقف گشت دزدش را بزد | چونک از حد برد او را حد سزد |