مثنوی معنوی/در معنی این حدیث کی اغتنموا برد الربیع الی آخره
ظاهر
گفت صدیقه که ای زبدهی وجود | حکمت باران امروزین چه بود | |||||
این ز بارانهای رحمت بود یا | بهر تهدیدست و عدل کبریا | |||||
این از آن لطف بهاریات بود | یا ز پاییزی پر آفات بود | |||||
گفت این از بهر تسکین غمست | کز مصیبت بر نژاد آدمست | |||||
گر بر آن آتش بماندی آدمی | بس خرابی در فتادی و کمی | |||||
این جهان ویران شدی اندر زمان | حرصها بیرون شدی از مردمان | |||||
استن این عالم ای جان غفلتست | هوشیاری این جهان را آفتست | |||||
هوشیاری زان جهانست و چو آن | غالب آید پست گردد این جهان | |||||
هوشیاری آفتاب و حرص یخ | هوشیاری آب و این عالم وسخ | |||||
زان جهان اندک ترشح میرسد | تا نغرد در جهان حرص و حسد | |||||
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب | نه هنر ماند درین عالم نه عیب | |||||
این ندارد حد سوی آغاز رو | سوی قصهی مرد مطرب باز رو |