پرش به محتوا

مثنوی معنوی/حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین عیسی سعی نمود

از ویکی‌نبشته
دفتر اول مثنوی از مولوی
(حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین عیسی سعی نمود)
  یک شه دیگر ز نسل آن جهود در هلاک قوم عیسی رو نمود  
  گر خبر خواهی ازین دیگر خروج سوره بر خوان واسما ذات البروج  
  سنت بد کز شه اول بزاد این شه دیگر قدم بر وی نهاد  
  هر که او بنهاد ناخوش سنتی سوی او نفرین رود هر ساعتی  
  نیکوان رفتند و سنتها بماند وز لیمان ظلم و لعنتها بماند  
  تا قیامت هرکه جنس آن بدان در وجود آید بود رویش بدان  
  رگ رگست این آب شیرین و آب شور در خلایق می‌رود تا نفخ صور  
  نیکوان را هست میراث از خوشاب آن چه میراثست اورثنا الکتاب  
  شد نیاز طالبان ار بنگری شعله‌ها از گوهر پیغامبری  
  شعله‌ها با گوهران گردان بود شعله آن جانب رود هم کان بود  
  نور روزن گرد خانه می‌دود زانک خور برجی به برجی می‌رود  
  هر که را با اختری پیوستگیست مر ورا با اختر خود هم‌تگیست  
  طالعش گر زهره باشد در طرب میل کلی دارد و عشق و طلب  
  ور بود مریخی خون‌ریزخو جنگ و بهتان و خصومت جوید او  
  اخترانند از ورای اختران که احتراق و نحس نبود اندر آن  
  سایران در آسمانهای دگر غیر این هفت آسمان معتبر  
  راسخان در تاب انوار خدا نه به هم پیوسته نه از هم جدا  
  هر که باشد طالع او زان نجوم نفس او کفار سوزد در رجوم  
  خشم مریخی نباشد خشم او منقلب رو غالب و مغلوب خو  
  نور غالب ایمن از نقص و غسق درمیان اصبعین نور حق  
  حق فشاند آن نور را بر جانها مقبلان بر داشته دامانها  
  و آن نثار نور را وا یافته روی از غیر خدا برتافته  
  هر که را دامان عشقی نابده زان نثار نور بی بهره شده  
  جزوها را رویها سوی کلست بلبلان را عشق با روی گلست  
  گاو را رنگ از برون و مرد را از درون جو رنگ سرخ و زرد را  
  رنگهای نیک از خم صفاست رنگ زشتان از سیاهابه‌ی جفاست  
  صبغة الله نام آن رنگ لطیف لعنة الله بوی این رنگ کثیف  
  آنچ از دریا به دریا می‌رود از همانجا کامد آنجا می‌رود  
  از سر که سیلهای تیزرو وز تن ما جان عشق آمیز رو