مثنوی معنوی/جواب خرگوش نخچیران را
ظاهر
گفت ای یاران حقم الهام داد | مر ضعیفی را قوی رایی فتاد | |||||
آنچ حق آموخت مر زنبور را | آن نباشد شیر را و گور را | |||||
خانهها سازد پر از حلوای تر | حق برو آن علم را بگشاد در | |||||
آنچ حق آموخت کرم پیله را | هیچ پیلی داند آن گون حیله را | |||||
آدم خاکی ز حق آموخت علم | تا به هفتم آسمان افروخت علم | |||||
نام و ناموس ملک را در شکست | کوری آنکس که در حق درشکست | |||||
زاهد ششصد هزاران ساله را | پوزبندی ساخت آن گوساله را | |||||
تا نتاند شیر علم دین کشید | تا نگردد گرد آن قصر مشید | |||||
علمهای اهل حس شد پوزبند | تا نگیرد شیر از آن علم بلند | |||||
قطرهی دل را یکی گوهر فتاد | کان به دریاها و گردونها نداد | |||||
چند صورت آخر ای صورتپرست | جان بیمعنیت از صورت نرست | |||||
گر بصورت آدمی انسان بدی | احمد و بوجهل خود یکسان بدی | |||||
نقش بر دیوار مثل آدمست | بنگر از صورت چه چیز او کمست | |||||
جان کمست آن صورت با تاب را | رو بجو آن گوهر کمیاب را | |||||
شد سر شیران عالم جمله پست | چون سگ اصحاب را دادند دست | |||||
چه زیانستش از آن نقش نفور | چونک جانش غرق شد در بحر نور | |||||
وصف و صورت نیست اندر خامهها | عالم و عادل بود در نامهها | |||||
عالم و عادل همه معنیست بس | کش نیابی در مکان و پیش و پس | |||||
میزند بر تن ز سوی لامکان | مینگنجد در فلک خورشید جان |