مثنوی معنوی/تفسیر رجعنا من الجهاد الاصغر الیالجهاد الاکبر
ظاهر
ای شهان کشتیم ما خصم برون | ماند خصمی زو بتر در اندرون | |||||
کشتن این کار عقل و هوش نیست | شیر باطن سخرهی خرگوش نیست | |||||
دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست | کو به دریاها نگردد کم و کاست | |||||
هفت دریا را در آشامد هنوز | کم نگردد سوزش آن خلقسوز | |||||
سنگها و کافران سنگدل | اندر آیند اندرو زار و خجل | |||||
هم نگردد ساکن از چندین غذا | تا ز حق آید مرورا این ندا | |||||
سیر گشتی سیر گوید نه هنوز | اینت آتش اینت تابش اینت سوز | |||||
عالمی را لقمه کرد و در کشید | معدهاش نعره زنان هل من مزید | |||||
حق قدم بر وی نهد از لامکان | آنگه او ساکن شود از کن فکان | |||||
چونک جزو دوزخست این نفس ما | طبع کل دارد همیشه جزوها | |||||
این قدم حق را بود کو را کشد | غیر حق خود کی کمان او کشد | |||||
در کمان ننهند الا تیر راست | این کمان را بازگون کژ تیرهاست | |||||
راست شو چون تیر و واره از کمان | کز کمان هر راست بجهد بیگمان | |||||
چونک وا گشتم ز پیگار برون | روی آوردم به پیگار درون | |||||
قد رجعنا من جهاد الاصغریم | با نبی اندر جهاد اکبریم | |||||
قوت از حق خواهم و توفیق و لاف | تا به سوزن بر کنم این کوه قاف | |||||
سهل شیری دان که صفها بشکند | شیر آنست آن که خود را بشکند |