مثنوی معنوی/باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان
ظاهر
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد | پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد | |||||
خواجه چون دیدش فتاده همچنین | بر جهید و زد کله را بر زمین | |||||
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید | خواجه بر جست و گریبان را درید | |||||
گفت ای طوطی خوب خوشحنین | این چه بودت این چرا گشتی چنین | |||||
ای دریغا مرغ خوشآواز من | ای دریغا همدم و همراز من | |||||
ای دریغا مرغ خوشالحان من | راح روح و روضه و ریحان من | |||||
گر سلیمان را چنین مرغی بدی | کی خود او مشغول آن مرغان شدی | |||||
ای دریغا مرغ کارزان یافتم | زود روی از روی او بر تافتم | |||||
ای زبان تو بس زیانی بر وری | چون توی گویا چه گویم من ترا | |||||
ای زبان هم آتش و هم خرمنی | چند این آتش درین خرمن زنی | |||||
در نهان جان از تو افغان میکند | گرچه هر چه گوییش آن میکند | |||||
ای زبان هم گنج بیپایان توی | ای زبان هم رنج بیدرمان توی | |||||
هم صفیر و خدعهی مرغان توی | هم انیس وحشت هجران توی | |||||
چند امانم میدهی ای بی امان | ای تو زه کرده به کین من کمان | |||||
نک بپرانیدهای مرغ مرا | در چراگاه ستم کم کن چرا | |||||
یا جواب من بگو یا داده ده | یا مرا ز اسباب شادی یاد ده | |||||
ای دریغا نور ظلمتسوز من | ای دریغا صبح روز افروز من | |||||
ای دریغا مرغ خوشپرواز من | ز انتها پریده تا آغاز من | |||||
عاشق رنجست نادان تا ابد | خیز لا اقسم بخوان تا فی کبد | |||||
از کبد فارغ بدم با روی تو | وز زبد صافی بدم در جوی تو | |||||
این دریغاها خیال دیدنست | وز وجود نقد خود ببریدنست | |||||
غیرت حق بود و با حق چاره نیست | کو دلی کز عشق حق صد پاره نیست | |||||
غیرت آن باشد که او غیر همهست | آنک افزون از بیان و دمدمهست | |||||
ای دریغا اشک من دریا بدی | تا نثار دلبر زیبا بدی | |||||
طوطی من مرغ زیرکسار من | ترجمان فکرت و اسرار من | |||||
هرچه روزی داد و ناداد آیدم | او ز اول گفته تا یاد آیدم | |||||
طوطیی کید ز وحی آواز او | پیش از آغاز وجود آغاز او | |||||
اندرون تست آن طوطی نهان | عکس او را دیده تو بر این و آن | |||||
می برد شادیت را تو شاد ازو | میپذیری ظلم را چون داد ازو | |||||
ای که جان را بهر تن میسوختی | سوختی جان را و تن افروختی | |||||
سوختم من سوخته خواهد کسی | تا زمن آتش زند اندر خسی | |||||
سوخته چون قابل آتش بود | سوخته بستان که آتشکش بود | |||||
ای دریغا ای دریغا ای دریغ | کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ | |||||
چون زنم دم کتش دل تیز شد | شیر هجر آشفته و خونریز شد | |||||
آنک او هشیار خود تندست و مست | چون بود چون او قدح گیرد به دست | |||||
شیر مستی کز صفت بیرون بود | از بسیط مرغزار افزون بود | |||||
قافیهاندیشم و دلدار من | گویدم مندیش جز دیدار من | |||||
خوش نشین ای قافیهاندیش من | قافیهی دولت توی در پیش من | |||||
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن | حرف چه بود خار دیوار رزان | |||||
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم | تا که بی این هر سه با تو دم زنم | |||||
آن دمی کز آدمش کردم نهان | با تو گویم ای تو اسرار جهان | |||||
آن دمی را که نگفتم با خلیل | و آن غمی را که نداند جبرئیل | |||||
آن دمی کز وی مسیحا دم نزد | حق ز غیرت نیز بی ما هم نزد | |||||
ما چه باشد در لغت اثبات و نفی | من نه اثباتم منم بیذات و نفی | |||||
من کسی در ناکسی در یافتم | پس کسی در ناکسی در بافتم | |||||
جمله شاهان بندهی بندهی خودند | جمله خلقان مردهی مردهی خودند | |||||
جمله شاهان پست پست خویش را | جمله خلقان مست مست خویش را | |||||
میشود صیاد مرغان را شکار | تا کند ناگاه ایشان را شکار | |||||
بیدلان را دلبران جسته بجان | جمله معشوقان شکار عاشقان | |||||
هر که عاشق دیدیش معشوق دان | کو به نسبت هست هم این و هم آن | |||||
تشنگان گر آب جویند از جهان | آب جوید هم بعالم تشنگان | |||||
چونک عاشق اوست تو خاموش باش | او چو گوشت میکشد تو گوش باش | |||||
بند کن چون سیل سیلانی کند | ور نه رسوایی و ویرانی کند | |||||
من چه غم دارم که ویرانی بود | زیر ویران گنج سلطانی بود | |||||
غرق حق خواهد که باشد غرقتر | همچو موج بحر جان زیر و زبر | |||||
زیر دریا خوشتر آید یا زبر | تیر او دلکشتر آید یا سپر | |||||
پاره کردهی وسوسه باشی دلا | گر طرب را باز دانی از بلا | |||||
گر مرادت را مذاق شکرست | بیمرادی نه مراد دلبرست | |||||
هر ستارهش خونبهای صد هلال | خون عالم ریختن او را حلال | |||||
ما بها و خونبها را یافتیم | جانب جان باختن بشتافتیم | |||||
ای حیات عاشقان در مردگی | دل نیابی جز که در دلبردگی | |||||
من دلش جسته به صد ناز و دلال | او بهانه کرده با من از ملال | |||||
گفتم آخر غرق تست این عقل و جان | گفت رو رو بر من این افسون مخوان | |||||
من ندانم آنچ اندیشیدهای | ای دو دیده دوست را چون دیدهای | |||||
ای گرانجان خوار دیدستی ورا | زانک بس ارزان خریدستی ورا | |||||
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد | گوهری طفلی به قرصی نان دهد | |||||
غرق عشقیام که غرقست اندرین | عشقهای اولین و آخرین | |||||
مجملش گفتم نکردم زان بیان | ورنه هم افهام سوزد هم زبان | |||||
من چو لب گویم لب دریا بود | من چو لا گویم مراد الا بود | |||||
من ز شیرینی نشستم رو ترش | من ز بسیاری گفتارم خمش | |||||
تا که شیرینی ما از دو جهان | در حجاب رو ترش باشد نهان | |||||
تا که در هر گوش ناید این سخن | یک همی گویم ز صد سر لدن |