مثنوی معنوی/ادب کردن شیر گرگ را کی در قسمت بیادبی کرده بود
ظاهر
گرگ را بر کند سر آن سرفراز | تا نماند دوسری و امتیاز | |||||
فانتقمنا منهم است ای گرگ پیر | چون نبودی مرده در پیش امیر | |||||
بعد از آن رو شیر با روباه کرد | گفت این را بخش کن از بهر خورد | |||||
سجده کرد و گفت کین گاو سمین | چاشتخوردت باشد ای شاه گزین | |||||
وان بز از بهر میان روز را | یخنیی باشد شه پیروز را | |||||
و آن دگر خرگوش بهر شام هم | شبچرهی این شاه با لطف و کرم | |||||
گفت ای روبه تو عدل افروختی | این چنین قسمت ز کی آموختی | |||||
از کجا آموختی این ای بزرگ | گفت ای شاه جهان از حال گرگ | |||||
گفت چون در عشق ما گشتی گرو | هر سه را بر گیر و بستان و برو | |||||
روبها چون جملگی ما را شدی | چونت آزاریم چون تو ما شدی | |||||
ما ترا و جمله اشکاران ترا | پای بر گردون هفتم نه بر آ | |||||
چون گرفتی عبرت از گرگ دنی | پس تو روبه نیستی شیر منی | |||||
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از | مرگ یاران در بلای محترز | |||||
روبه آن دم بر زبان صد شکر راند | که مرا شیر از پی آن گرگ خواند | |||||
گر مرا اول بفرمودی که تو | بخش کن این را که بردی جان ازو | |||||
پس سپاس او را که ما را در جهان | کرد پیدا از پس پیشینیان | |||||
تا شنیدیم آن سیاستهای حق | بر قرون ماضیه اندر سبق | |||||
تا که ما از حال آن گرگان پیش | همچو روبه پاس خود داریم بیش | |||||
امت مرحومه زین رو خواندمان | آن رسول حق و صادق در بیان | |||||
استخوان و پشم آن گرگان عیان | بنگرید و پند گیرید ای مهان | |||||
عاقل از سر بنهد این هستی و باد | چون شنید انجام فرعونان و عاد | |||||
ور بننهد دیگران از حال او | عبرتی گیرند از اضلال او |