لارن مارغون (جلد اول)/فصل ۴

از ویکی‌نبشته
لارن مارغون (جلد اول) از الکساندر دوما
فصل ۴

البته قاری محترم ما فراموش نفرموده که در فصل سابق گفتیم که هنری در کمال اهتمام انتظار اصلزاده موسوم بلامول را داشت که در حوالی غروب شب بیست و چهارم ماه او سال هزار و پانصد و هفتاد و دو چنانکه امیرال خبر داده بود داخل پاریس شد از دروازه سنت مارسل و از چپ و راست نظر میافکند و میآمد به آنسینی یعنی تعرفه هر مهمانخانه که در بالای درش در تخته و لوحه نوشته میگذارند و میگذشت تا اینکه بوسط شهر رسیده بعد از عبور کردن پل نوتردام کنار سنگ بست رودخانه را گرفته میآمد تا رسید بانتهای کوچه آربرسک یعنی چوب خشک و پیش رفت تا در در مهمانخانه موسوم به لابل اتوال ایستاد و نگاه کرد بصورتیکه در روی تعرفه انجا کشیده بودند که از برای مسافر خسته و گرسنه زیاد پسندیده بودن این صورت مرغی چاق بود که کباب میکردند و شخصی هم ایستاده بود با کمال اشتها دست بطرف کباب دراز کرده و سرکیسه پول را گشوده میخواست پول بدهد اصل‌زاده را دیدن این صورت موافق میل افتاد و با خود گفت این تعرفه علامت خوبیست و بسیار مشهی است باید مسافری که در اینجا منزل کند غذاهای خوب تناول بکند و خوش بگذراند در همین مهمانخانه فرود آیم بهتر است. بعلاوه شنیده‌ام که کوچه آربرسک نزدیک لور است پس اگر مهمانخانه هم مصدق تعرفه باشد بسیار خوب خواهد بود. در اثناییکه این مسافر با خود خیال میکرد مسافر دیگری از جانب دیگر یعنی از کوچه سنت هونوری رسیده و در مقابل تعرفه مهمانخانه بل اتوال عنان کشیده و ایستاد. و یکیرا که باسم میشناسیم باسبی سفد از نژاد اسپانیا سوار بود و نیم‌تنه سیاه مزین بکهربای سیاه و بالاپوش بنفش از مخمل و چکمهای از چرم سیاه و شمشیری قبضه فولاد و منبت و همچنین کمر خنجری داشت و این شخص جوانکی بود بسن بیست و چهار و پنج گندم گون چشمهای کبود و سبیلهای باریک و دندانهای ریزه و براق که میدرخشید وقتیکه تبسم میکرد تبسمی ملایم و دهانی خوشگل و خوش ساخت داشت. اما مسافر دومی با اولی در تمام نقاط مخالف و نقطه مقابل بود اما در همه بسیار مطبوع طباع و بطور دیگر خوشگل بود. قدی بلند و رسا و سواری در فروسیه بدرجه اعلی و بهر سویی که نگاه میکرد زنها از نگاه کردن بوی سیر نمیشدند. و مردها بجوانی او آفرین گفته و تحسین میکردند و این اول او بود که خطاب کرد باصلزاده نخستین چنانکه گفتیم ایستاده و نگاه میکرد بتعرفه مهمانخانه بل اتوال و گفت مسیو چنین نیست که ما در حوالی لور هستیم؟ در هر صورت چنان بنظر میآید که شما بسلیقه من باشید خیال فرود آمدن در اینجا دارید – او جواب داد که فی‌الواقع من نیز گمان میکنم که در نزدیکی لور هستیم و اگر شما را هم رای این است که من دارم من بخودم تهنیت میگویم که همرای شما گردیده‌ام. – ان اصلزاده گفت واقعا مهمانخانه مناسب بنظر میآید علی‌الخصوص که اینصورت که در تعرفه نقش شده بسیار مشهی است گفت صحیح است اگر حقیقت داشته باشد پاریس از مردمان متقلب پر است من اما از دورویی و دروغ خوشم نمیآید میرویم اگر از برای خوراک چنانکه اعلان کرده است مرغی کباب کرده نیاورد خود صاحب مهمانخانه را بسیخ زده و انقدر نگاه میدارم که چون مرغ کباب گردد. – اصلزاده اولی خندید و گفت بفرمایید بیش تا داخل شویم. – اصلزاده دومی گفت معاذالله مسیو من هرگز چنین گستاخی نمیکنم من نوکر شما کنت آنیبال کوکوناس هستم شما بفرمایید. – اندیگری گفت اما من مسیو نیستم الا کنت بونیفاس لراک دلامول بنده و خدمتگذار شما – کوکوناس گفت چون چنین است دست همدیگر را گرفته با هم داخل شویم. پس هر دو پیاده شده و عنان مرکوب خود را دادند بدست مهتر مهمانخانه و دست همدیگر را گرفته داخل شدند. صاحب مهمانخانه در روی آستانه در ایستاده بود با شخصی بدشکل بد صورت که بالاپوشی تیره رنگ بر خود پیچیده چون جغد سر بزیر پر کشیده مستغرق صحبت بود چنانکه هیج ملتفت این مهمانان جدیدالورود نشده و اعتنایی بر انها نکرده و این دو اصلزاده چنان از پهلوی این شخص و صاحب مهمانخانه گذشتند که حوصله کوکوناس تنگ شده از این بی‌اعتنایی آستین صاحب مهمانخانه را گرفته و کشید که مشارالیه سر بالا کرده و اشخاص جدیدالورود دید بانشخص خداحافظی گفته و گفت گاهی اینجا بیا و مرا از وقایع باخبر نما. کوکوناس برآشفت و گفت نادرست آیا نمی‌بینی که جمعی آمده و با تو کار دارند صاحب مهمانخانه تعارفی کرده و گفت به بخشید آقا من شما را ندیدم. – کوکوناس خیره شده و گفت موردی (کلمه مهملی ایت که بجای قسم بعضی استعمال میکنند) مگر باید ما را دید و ملتفت شد. و بجای تنها مسیو مگر نمیتوانستی مسیو لکنت بگویی؟. لامول از پس کوکوناس میآمد و چیزی نمیگفت اما از در هم کشیدن ابروها معلوم بود که آماده است که بکوکوناس یاری نماید اگر کاری بمنازعه منجر گردد – صاحب مهمانخانه با کمال آرامی گفت بسیار خوب مسیو لکنت چه میخواهید؟ - کوکوناست سری تکان داده و برگشت بطرف لامول و گفت چنین نیست که مسیو لکنت و بنده چون تعرفه شما را دیدیم هوس کردیم که در اینجا فرود آییم و شبرا شام بخوریم خاصه از ان مرغی که در صورت بسیخ زده‌ایم تناول نماییم و در اینجا بخوابیم. – مهماندار گفت شرمسارم از روی آقایان خودم و عذر میخواهم که غیر از یک اطاق خالی ندارم و میترسم که بوجود آقایان بد بگذرد. – لامول گفت در اینصورت میرویم و بمهمانخانه دیگر منزل میکنیم. – کوکوناس گفت اسب من خیلی خسته شده من همان یک اطاق را میگیرم و شما اگر میل دارید منزل دیگری از برای خویش پیدا نمایید – مهماندار بهمان صورت بی‌اعتنایی جواب داد که اگر یکنفر هم باشید کم است نمی‌توانم باز جای بدهم کوکوناس برآشفت و گفت بجان خودم که این حیوان غریبی است سخن مضحک میگوید چطور یکنفر را جای نمیدهی و میگویی دو نفر زیاد است و یکنفر کم؟ پس از اینقرار یکنفر و نیم میخواهی؟ - مهماندار گفت چون چنین است ناچارم که حقیقته را بگویم شما اگر یکی آقا بودید و یکی نوکر یا دو آقا بودید و نوکر هم داشتید شما را جای میشد. اما شما هردو آقا تشریف دارید و اطاق آقا می‌خواهید و اگر دو اطاق یا یک اطاق آقا بشما بدهم اطاق نوکر خالی میماند و این نمیشود. – کوکوناس روی بمول کرده و گفت مسیو دلامول چطور بنظر شما میآید منکه چنین می‌بینم که این نادرست را با شمشیر ابدار پاسخ دهیم شما چه میفرمایید؟ - دلامول گفت شمشیر خود را آلوده بخون این نانجیبها نمی‌کنیم اما با قمچی و شلاق پوستش را میکنیم و مهیا شد که اجرای گفته خود نماید – مهماندار قدمی پس گذاشته و همچنان با کمال بی‌اعتنایی گفت آقایان انوقتیکه صاحب مهمانخانه را می‌کشتند و میزدند که چرا جای نمیدهی گذشت حال رسم تغییر کرده بزرگان و آقایان را می‌کشند با نانجیبها کار ندارند قتل و ضرب را مخصوص نجبا نموده‌اند حال شما نصیحت میکنم که بیخود داد نکشید و الا عملجات مهمانخانه را صدا میزنم شما بضرب شلاق پوست کنده از مهمانخانه بیرون میکنند. کوکوناس از غیظ و غضب بر خود لرزیده و بانگ زد که موردی حال تمسخر میکنی و تهدید مینمایی؟ - مهماندار خطاب بخدمتکار مهمانخانه کرده بهمان لحنی که گوید که یکصندلی از برای مسیو بیار گفت کرکوار ان تفنگ مرا بیار. – کوکوناس شمشیر خود را از غلاف کشیده و بانگ بر مول زده گفت هنوز گرم نشده‌اید مسیو دلامول؟ - مول گفت نه هنوز زیرا که در اثناییکه ما مشغول گرم شدن بشویم شام سرد میشود. – کوکوناس فریاد برآورد که چطور مگر چه تصور میکنید؟ - مول گفت تصور میکنم که مسیو مهماندار حق دارد الا اینکه نفهمیده است که با همه نمیشود بیکنوع سخن گفت خاصه که انمسافر از نجبا و اصلزاده باشد. بجای اینکه بدرشتی بما بگوید که از برای شما جای ندارم. بهتر بود که با ادب و ملایمت میگفت داخل شوید. و بعد از ان در صورت مخارجش مینوشت که اطاق از برای آقایان کرایه فلان و منزل ملازمان کرایه فلان. زیرا که اگر نوکری همراه نداریم بعد از دیدن این انسانیت مجبور میشدیم که مخارج نوکر را قبول نمایم. بعد از گفتن این حرف دست مهماندار را که دراز کرده بود که تفنگ را از دست خدمتکار بگیرد گرفته و نگذاشت که تفنگ را بگیرد و خود برگشت بطرف کوکوناس و او را جلو انداخته خود از پس او داخل اطاق مهمانخانه گردیده.

کوکوناس شمشیر خود را غلاف کرد و گفت چنین باشد اگر چه مرا بس صعب و گران است که شمشیر را بکشم و قبل از انکه بکار ببرم غلاف نمایم. – مول گفت آرام باشید رفیق و تحمل نمایید مهمانخانها تمام پر است از اصلزادگان و نجبا که بآوازه جشن و عروسی و شهرت اینکه جنگی با فلاندر در میان است از اطراف بپاریس کشیده شده‌آند و هر جا برویم همین اوضاع خواهد بود و جای پیدا نخواهیم کرد. و گذشته از این شاید در پاریس رسم چنین است که با مسافرین اینطور رفتار مینمایند. – کوکوناس از غیظ سبیلهای خود را میتابید و خیره‌خیره بمهماندار نظر میکرد و میغرید و میگفت باشد اگر غذا خوب نباشد و خوایگاه بود و اگر شرابش سه ساله و خدمتکارش با ادب نباشند دیگر تاب و تحمل نخواهم داشت تمام مهمانخانه را زیر و زبر خواهم نمود. – مهماندار که چند قدمی دورتر نشسته بود و کارد کمر خود را تیز مینمود گفت لا لا لا آقای من مطمئن باشید که در جایی هستید که وفور نعمت و فراوانیست. انگاه آهسته زیرلب با خود گفت این یکی از هوگنوهاست و اینطایفه ضاله از وقتیکه هنری دناوار مارکریت را گرفته است. بسیار جسور و دیوانه شده‌اند. پس انگاه تبسمی کرد و سری تکان داد و با خود گفت که غریب است که امشب هوگنوها بچنگ من بیفتند. معنی این تبسم و تکان دادن سر را اگر مهمانها میدانستند از هول زهره ترک میشدند. باری کوکوناس خودبخود حرف زدند مهماندار را قطع نموده و بخشونت تمام گفت شام خواهیم خورد؟ - مهماندار گفت هر وقت میل داشته باشید. – کوکوناس گفت البته میل داریم خیلی زود هم. انگاه روی بمول کرده و گفت مسیو لکنت تا اطاق ما را حاضر میکنند بفرمایید ببینم که برحسب اتفاق از شهر پاریس خوشتان آمد و شهر دلچسبی بنظرتان رسید؟ - مول گفت نه و الله صورتهای موحش دیدم که با نظرهای غضب‌آلود نگاه میکردند شاید اهل پاریش از انقلاب هوا و طوفان وحشت دارند و علامت انقلاب هوا و آثار طوفان مشاهده کردند نمیبینید که هوا چطور سنگین است و چطور ابرهای تیره افق را فرا گرفته است – بگوییم بمن کنت که شما هم در سراغ لور بودید؟ - مول گفت شما چطور مسیو دکوکوناس کوکوناس گفت آری منهم میخواهم بلور بروم اگر میل داشته باشید با هم میرویم. – گفت قدری دیر نیست از برای بیرون رفتن از منزل؟ - کوکوناس گفت دیر یا زود حکم من صریح است که بمحض ورود بپاریس بروم و مسیو دوک دکیز را ببینم در شنیدن اسم دکیز مهماندار نزدیکتر آمد تا خوبتر صحبت انها را بشنود. – کوکوناس گفت بنظرم چنین میآید که این مهماندار بما گوش میدهد – مهماندار دست بکلاه برده و تعظیمی کرد و گفت آری آقایان من گوش میدهم از برای خدمتگذاری شما که چه فرمایشی باشد انجام بدهم – کوکوناس گفت که چنان مینماید که این اسم افسونی بود که شما را رام کرد . . . اسم شما چه چیز است؟ - مهماندار سری فرود آورد و گفت لاهریز. – کوکوناس گفت متر لاهریز آیا گمان میکنی که دست من سبکتر از دست دوک دکیز است که اسم اور تو را چنین مطیع ساخت؟ - گفت نه مسیو لکنت اما دست او طولانی‌تر است و این را هم بشما بگویم که دوک دکیز معبود محبوب ما اهل پاریس است که این هنری بزرگ را می‌پرستیم. – مل پرسید کدام هنری را میگویی؟ - مهماندار گفت مگر هنری دیگر هم غیر دوک دکیز هست؟ - مول گفت پاردون مسیو دو هنری دیگر نیز هست یکی هنری دناوار و یکی هم هنری دکونده – مهماندار گفت من اینها را نمیشناسم. – مول گفت اما من خوب میشناسم انها را. و چون از جانب شاه ناوار احضار شده‌ام بشما نصیحت میکنم که در حضور من مبادا بخلاف احترام از ایشان یاد نمایی و سخن بگویی. مهماندار بدون انکه جواب بدهد مختصرا دستی بکلاه برده و برگشت بطرف کوکوناس و نگاههای دوستانه و ملایم بوی کرده و گفت پس مسیو میروند دوک دکیز را ملاقات نمایند و قطعا آمده‌اید از برای . . . اینجا مهماندار سکوت کرد و کوکوناس پرسید از برای چه؟ - مهماندار تبسمی بطرز مخصوص کرده و گفت از برای جشن.

کوکوناس گفت لازم بود که میگفتی از برای جشنها زیرا که از قرار مذکور پاریس مملو است از جشنها که هر ساعتی جشنی بنوع دیگر بمیان میآید. نه چنین است که اهل پاریس حظ وافری از این جشنها پی در پی میکنند؟ - مهماندار گفت اما تا بحال باعتدال بود امیدوارم که من بعد بافراط تفریح نمایم – مول گفت عروسی اعلیحضرت شاه ناوار قطعا بسیاری از نجبا و اصلزادگان را باین شهر ریخت – لاهریز گفت یعنی بسیاری از هوگنوها بعد ملتفت شد که شاید بد گفته باشد گفت پاردون بلکه مسیوها از پروتستان باشند؟ - کوکوناس گفت خدا نکند که من از هوگنو باشم کاتولیکم مثل پدر مقدس ما پاپ. – لاهریز برگشت بطرف مول مثل اینکه از او نیز جواب میطلبد اما یا اینکه مول ملتفت نشد یا اینکه نخواست جواب بدهد سوال دیگر کرد و گفت اگر شما اعلیحضرت شاه ناوار را نمیشناسید لامحاله مسیو امیرال را باید بشناسید زیرا که مشهور است که طرف اعتنا و اعتبار پادشاهیست و در دربار محل وثوق خسروانی گردیده. چون مخصوصا باو سپرده شده‌ام میخواستم اگر آدرس منزل او را گفتن گلوی شما را نمیخراشد بمن بگویید- مهماندار با مسرت داخلی که نمیتوانست پنهان بکند گفت مشارالیه در کوچه پطیری منزل دارد. – مول بانگ زد که چطور گفتی مگر نقل تحویل کرده است؟ - مهماندار گفت از این دنیا شاید. جوانان هر دو بیکبار فریاد برآوردند و گفتند چطور میگویی. امیرال از ایندنیا نقل و تحویل کرده است؟. – مهماندار با تبسمی از روی ناپاکی خطاب کرد بکوکوناس و پرسید چطور مسیو. شما که از طرف دوک دکیز هستید و مسئله را نمیدانید؟. – کوکوناس پرسید چه مسئله؟ - مهماندار گفت که پریروز امیرال وقتیکه از محاذی خانه رهبان در سنت ژرمن عبود میکرد تفنگی از برای او انداختند و مجروحش ساختند – مول بانگ زد کشتند؟ مهماندار گفت نه. اما گلوله دو انگشت او را قطع نموده ساعدش را شکسته امیدوار هستند که گلوله زهرآلود بوده باشد. – مول بانگ زد که ناپاک چطور امیدوار بودند! – مهماندار گفت میخواستم بگویم که گماندارند بزبانم اینطور جاری گردید در سر لفظ نزاع نکنیم. روی از مول برگردانیده و بکوکوناس اشاره کرده و زبانش را بوجه مضحکی بیرون آورده حرکت داد و با چشم اشاره هوشمندی کرد هر دو اصلزاده بیکبار پرسیدند واقعا اینطور است – هریز گفت چنانکه بخدمت آقایان عرض کردم خلافی ندارد. - مول گفت در اینصورت الآن میروم بلور شاید در انجا بتوانم پیدا نمایم هنری شاه ناوار را – مهماندار گفت ممکن است زیرا که ایشان در همانجا منزل دارند – کوکوناس گفت من هم میروم بلور که باشد که دوک دکیز را بیابم – مهماندار گفت ممکن است زیرا که لحظه پیشتر او را دیدم که از اینجا گذشت قریب بدویست نفر از نجبا همراهش بودند. – مول گفت پس مسیو دکوکوناس بیایید برویم – مهماندار گفت آقایان پس شام را چه میکنید – مول گفت شاید در خدمت شاه ناوار غذا صرف نمایم. – کوکوناس هم گفت من هم ممکن است که در منزل دوک دکیز چیزی تناول نمایم. هر دو برخواستند و روانه بطرف لور شدند. مهماندار از عقب انها نگریسته و با خود گفت من هم بروم سالاد خود را صرف کنم و فتیله تفنگ خود را عوض نمایم نمیدانم که امشب چه خواهد شد.