پرش به محتوا

لارن مارغون (جلد اول)/فصل ۲۷

از ویکی‌نبشته
لارن مارغون (جلد اول) از الکساندر دوما
فصل ۲۷

هنری بعد از انکه از پیش مادام دسو بیرون رفت باو سفارش کرده بود که فردا بهر وسیله باشد از خانه بیرون نرود. و در بستر بخوابد و بگوید که سخت ناخوشم. و کسی را هم نزد خود راه ندهد. شارلوت بدون اینکه بفهمد از چه بابت است اینحکم. اطاعت نمود زیرا که میدانست هنری در انچه میگوید و میکند لامحاله حکمتی است که نمیخواهد بکسی بگوید. هم انشب بداریول شکایت کرد از اینکه سرم زیاد سنگین است و چشمهایم خیره میشود. بخصوصه اینعلامات را هنری بوی تعلیم کرده بود. که بگوید. فردا هنگام بیداری چنان وانمود کرد که میخواهم بیرون بروم رخت پوشید اما چون خواست بیرون رود اظهار ضعفی در تمام بدن نمود و خود را بر زمین افکند که رفتن نمیتوانم. و دوباره داخل خوابگاه گردید. این خبر را بکاترین دادند وقتیکه پرسید که چرا شارلوت امروز باینجا نمیآید؟ مادام دلورن که انجا حضور داشت گفت میگویند که ناخوش است – کاترین بدون اینکه اظهار تاسفی نماید گفت معلوم است طفره از خدمت و اظهار خستگی بیخود است. – گفت نه مادام صداع شدید و ضعف بسیار که مانع از رفتار است. کاترین گویا از برای اینکه مسرت خود را پنهان بدارد. متوجه پنجره شده بیرون نگاه میکرد. این همانوقت بود که هنری برای ازمایش اسب در حیاط لور راه میرفت و با دموی ملاقات نمود. که کاترین را چشم بر او افتاده برخواست که درست باو نظاره نماید. و تز حقد و کینه که در دلش جوش میزد. خودداری نکرده بکاپیتن قراولان خود گفت که بنظر تو چنین نمیآید که فرزندم هنری را امروز رنگ رخسار زیاده بر هر روزی پریده است ؟ این چیزی نبود هنری از حیثیت مزاج و بدنا باکی نداشت و اما از جته ضمیر مشوش بود. باری اشخاصی که عادتا در وقت برخواستن از خوب ملکه حضور یافته و در خدمت میباشند کم‌کم مرخص شدند یک دو نفری هم که باقی مانده بودند انها را نیز خود ملکه مرخص کرد. بعد از انکه تنها ماند برخواست در را بست پس گنجه را گشود و کتابی بیرون آورد. و در روی میزی نهاد و جایی را از ان کتاب باز نموده و مشغول مطالعه گردید. و گفت همین است. علامت صداع شدید و ضعف کامل و در چشم و غیره. از اینعلامتها غیر از صداع و ضعف هنوز چیزی نگفته‌اند. باقی علایم هم کم‌کم بروز خواهد کرد. و تورم در لهاه و متدرجا در حنجره بالاخره منجر بهلاکت میشود و در سی و شش ساعت عمل تمام است نهایت چهل و هشت ساعت خواهد کشید. اما هنری پس چرا هیج تفاوتی در احوالش بهم نرسیده شاید امزج متفاوت است شاید مرد را مزاج قویتر است شاید لب شارلوت را هنوز نمکیده و شاید بعد از بوسیدن لبها او شراب خورده و لبها را با دستمال پاک کرده و با کمال بیقراری منتظر وقت شام شد زیرا که هنری نهار و شام را در منزل شاه و سر میز سلطنتی صرف میکرد. امشب در صر طعام حاضر شد و لیکن چیزی نخورد و گفت سرم درد میکند و چشمم خیره میشود و دیشب کم خوابیده‌ام. و حالم درست نیست بروم بخوابم. بعد از تمام شدن غذا هنری برخواست و رفت کاترین او را گفت پاییدند که کجا رفت خبر آوردند که بخانه مادام دسو رفتند. کاترین با خود گفت میرود که امشب اسباب هلاکت خود را کاملا تمام نماید. هنری واقعا بخانه مادام دسو رفت اما از برای اینکه بوی بسپارد که این حقه‌بازی که عنوان کرده است کاملتر نماید و فردا بشدت تعارض کند هنری فردا تمام صبح را از منزل بیرون نیامد و بسر سفره شاهی هم حاضر نشد. مادام دسو را میگفتند حالش بسیار خراب و بد است ناخوشی هنری را کاترین خود معروف کرد. و چنان شهرت داد که عنقریب فوت خواهد بد. کاترین بر خود تهنیت میگفت از این کاری که کرد. و از صبح زود طبیب معروف آمبروازپاره را از لوردور کرد و ببهانه اینکه برود و معالجه نماید بر یکی از ملازمان که در سنت ژرمن ناخوش مانده است. پس طبیبی اگر میخواستند برای معالجه هنری و مادام دسو لامحاله شخصی بود که بدستورالعمل کاترین رفتار میکرد و چیزی نمیگفت مگر انچه کاترین میخواست که بگوید. و اگر بر حسب اتفاق دکتری دیگر دخیل شده و خبر میداد که آثار مسمومیت در مریض مشاهده میکند. انگاه اینعمل را منسوب میداشت بر رشک و حسدی که مارکریت را عارض شده درباره مادام دسو که عمدا کاترین این نسبت را باو معروف کرده بود و در غالب مجالس به تقریبی ذکر میکرد و میگفت تو زیاد حسود هستی مارکریت!

کاترین منتظر بود که ملازمی از در درآید با کمال اضطراب و خبر بدهد که هنری مرد و مادام دسو نیز فوت گردید. ساعت چهار عصر بود که کاترین تازه تمام کرده بود دانه دادن را ببعضی از طیور کمیاب که خود بدست خود انها را پرورش میداد. که ناگاه در باز شد و کاپیتن قراولها داخل شده و گفت مادام شاه ناوار . . . کاترین از شتاب و عجله که داشت قطع کرد کلام او را و گفت زیاد ناخوش است. کاپیتن گفت نه بحمدالله حالش بسیار خوبست. – گفت پس چه میگفتی؟ - گفت عرض کردم که شاه ناوار در اینجا است. – گفت چه از من میخواهد؟ - گفت بوزینه کوچکی از جنسی بسیار نادر و کمیابی بخدمت آورده است. – اینوقت هنری داخل گردید و زنبیلی در دست داشت که بوزینه کوچکی در میان او گذاشته و دست بسر و صورتش میکشید. هنری میخندید و بمحض دخول نظری بکاترین کرد که رنگ از رخسارش پریده بود چون او را دید که با کمال صحه و سلامتی داخل گردید. کاترین از مشاهده اینحال بی‌اختیار شده نزدیک بود که خود را ببازد. باری بهر طوریکه بود بوزینه را قبول کرده و بسلامتی او تهنیت گفت که شنیده بود او ناخوش است. و گفت پس معلوم است که ناخوشی را بهانه کرده بودید بجهته اینکه قدری بآزادی حرکت نمایند. – هنری گفت فی‌الواقع مادام من زیاد ناخوش بودم اما یکنوع علاجی مخصوص که در کوهستان ما میکنند. و از مادرم بیادگار است کردم نافع شده و صحه حاصل گردید کاترین از روی تمسخر تبسمی کرده و گفت البته نسخه عمل را بمن هم خواهید آموخت. کاترین با خود گفت بعضی تریاق سموم شاید استعمال کرده باشد. یا اینکه مادام دسو را چون سخت ناخوش دیده. از نزدیکی وی اجتناب نموده. بهر صورت چنان مینماید که دست خدایی در سر این شخص است که حفظ و نگهداری میکند. با کمال پریشانی خاطر تا شب منتظر شد از مادام دسو چیزی ظاهر نگردید از حالش خبر گرفت گفتند بسیار بدحال است. شب را تمام کاترین پریشان خاطر بود. مردم از یکدیگر میپرسیدند که عله اشتغال ذهن ملکه چه باشد. چون وقت خواب رسید و همه رفتند و ملکه لباس کنده بخوابگاه در شد و چنان ظاهر ساخت که میخوابد. لیکن بعد از انکه همه در لور خوابیدند و بیداری نماند آهسته کلیدی که در اطاق شارلوت را باز میکرد برداشت و لامپی روشن نموده بدست گرفت رو بطرف منزل مادام دسو رفت. هنری یا امشب درک کرده بود که کاترین بسرکشی شارلوت خواهد رفت. یا اینکه در منزل خود کاری داشت یا در گوشه مختفی گردیده بود به هر حال امشب را در انجا نبود و مادام دسو تنها بود. کاترین به احتیاط تمام در عمارت را گشود و از اطاق اول گذشته داخل سالون شده لامپرا در روی میز نهاده و گذشت باطاق خوابگاه چراغ کوچکی که روشنایی ضعیفی میداد در انجا بود. ملکه چو سایه باطاق خوابگاه داخل گردید. داریول در روی صندلی بزرگی خفته بود در پهلوی خوابگاه مریض. و اینخوابگاه بالکلیه با پرده از اطراف پوشیده بود. تنفص شارلوت چنان ضعیف بود که کاترین اول گمان کرد که هیج نفس نمیکشد. بعد از انکه زیاد گوش داد مختصر صدایی بگوشش رسید خوشحال شد که این نفس واپسین است که میزند آهسته گوشه پرده را بالا زده و وجد داشت که اثر زهر را حال در این بیچاره خواهد دید که لبها کبود شده و چشمها گود رفته و دماغ تیغ کشیده و رنگ بالمره پریده. لیکن برخلاف شارلوت را دید که بخواب رفته در کمال استراحه رنگش سرخ و سفید لبها گلناری و چشمها مخمور در نهایت آسودگی بخواب رفته است کاترین از شدت تعجب خودداری نتوانست بی‌اختیار بانگی زد که داریول بیدار شده و چشمها گشود کاترین در پس پرده خوابگاه خود را پنهان کرد. داریول لحظه باطراف نگاه کرده و چیزی ندید و چون بسیار خواب‌آلود بود چشم روی هم نهاد و دوباره بخواب رفت.

کاترین از پس پرده باز بیرون آمد و اطراف را نگاه کرد شیشه از شراب اسپانیا و میوه و نان شیرین و دو گیلاس در روی میز دید که دلالت میکرد که هنری خواهد آمد. بعد رفت بطرف میز بزک و قوطی نقره که از منزل رنه دزدیده و زهرآلود کرده و برای شارلوت فرستاده بود در انجا دید که قریب بثلث خالی شده. قدری از موم روغنی که در جوف داشت برداشت و همراه خود آورد بخانه خود. و تقدیم کرد ببوزینه که هنری از برایش آورده بود که خورد و رفت در زنبیل خود خوابید. بقدر ربع ساعتی صبر کرد و چیزی نمایان نشد. انگاه یقین کرد که زهری در وی نبوده حیرت کرد و با خود گفت که خیلی کمتر از اینکه این بوزینه خورد و چیزی نشد سگ من خورد و مرد. پس مرا فریب داده‌اند. آیا این خدعه را رنه کرده باشد با خود گفت هرگز رنه چنین کاری نمیکند. پس این باید هنری باشد. ای بدبختی بدبختی!. اینفقره خود واضح است که باید او سلطنت نماید پس ناچار نباید بمیرد. و فکری کرده و با خود گفت از زهرکار سازی نشد چاره دیگر باید کرد. کاترین خفت با خیالی در سرکه گویا او را تکمیل نمود چون بامدادان برخواست کاپیتن قراولانرا طلبید و کاغذی بوی داد که ببرد بکسی که در عنوان نوشته شده برساند و بدست مخصوص خودش بسپارد این کاغذ خطاب بمورول قاتل امیرال و کشنده پدر دموی شده بود.