پرش به محتوا

لارن مارغون (جلد اول)/فصل ۲۲

از ویکی‌نبشته
لارن مارغون (جلد اول) از الکساندر دوما
فصل ۲۲

رنه رو بهنری کرده و گفت اعلیحضرتا من آمده‌ام بشما بگویم چیزی را که مدتهاست که من مشغول او بوده‌ام. – هنری گفت قطعا گفتگو از عطریات است و تبسمی کرد – رنه با لحنی که آثار مسرت از او هویدا بود. گفت آری اعلیحضرتا سخن از عطریست که رایحه‌اش مشام عالم را معطر خواهد کرد – هنری گفت بگویید که استماع میکنم. و بحرف شما مسرورم. زیرا که میدانم که هر چه باشد اهمیت خواهد داشت – رنه نظر کرد بهنری که بلکه ما فی‌الضمیر او را درک نماید چون زحمت بیجایی دید که هر قدر نظر نماید چیزی نخواهد فهمید پس چنین گفت. اعلیحضرتا یکی از دوستان من که تازه از فلورانس آمده است مهارت زیادی در علم تنجیم دارد. – هنری گفت میدانم که تمام فلورانسیها این هوس را دارند. – رنه گفت آری همراه دارد اولین دانشمند دنیا را که زایجه غالب نجبای اورپا را کشیده. و چون شما شخص اول این خانواده بوربون هستید پس زایجه شما را هم بطریق اولی کشیده است. هنری بدقت زیاد گوش داد. برنه گفت که شما انزایجه را در نظر دارید؟ - رنه سری تکان داد و گفت زایجه شما چیزی نیست که شخص فراموش بکند هنری با تمسخر تمام گفت واقعا – رنه گفت بلی اعلیحضرتا بر حسب مدلول زایجه شما بمقام رفیع خواهید رسید. چشم هنری بی‌اختیار برقی زد که بعد خودداری نمود. و خنده کرده و گفت تمام این ایطالیها خوش‌آمد گو میباشند. – رنه گفت اعلیحضرتا زایجه بهتر از اینها خبر میدهد. – هنری گفت خبر میدهد یقین که با لشگری با خصم روبرو شده و فتح خواهم کرد – گفت بهتر از اینها. اعلیحضرتا. خبر میدهد که شما شاه خواهید شد. – گفت وانتر سنت غری. مگر الآن نیستم؟ - گفت اعلیحضرتا. دوست من میداند که چه میگوید. مقصودش اسم خالی نیست بلکه میگوید که سلطنت خواهید کرد. – هنری بهمان لحن تمسخر گفت پس از اینقرار دوست شما متوقع ده اکو طلاست زیرا که چنین غیب‌گویی ارزش زیاد دارد. اما چون من بالفعل تنخواهی ندارم عجاله پنج اکو حالا میدهم. و پنج اکوی دیگر وقتی که بسلطنت رسیدم – شارلوت تبسمی کرد و گفت اعلیحضرتا در خاطر داشته باشید که شما بداریول هم وعده مرحمتی در چنان روز کرده‌اید پس بار را سنگین مفرمایید تا بتوانید از عهده برآیید. – هنری گفت انروز مردم که مرا شاه می‌بینند با من شاهانه رفتار می‌کنند انوقت هر کسی به نصف انچه وعده داده‌ام متقاعد میشوند و حرفی نخواهند داشت . رنه گفت اعلیحضرتا بگذارید تا عرض نمایم. – هنری گفت اوه مردم که مرا شاه می‌بینند با من شاهانه رفتار می‌کنند انوقت هر کسی به نصف انچه وعده داده‌ام متقاعد میشوند و حرفی نخواهند داشت. رنه گفت اعلیحضرتا بگذارید تا عرض نمایم. – هنری گفت اوه هنوز باز چیزی هست. زهی سعادت اگر امپراطور شدم مضاعف میکنم انچه را که وعده داده‌ام – رنه گفت اعلیحضرتا دوست من این زایجه را از فلورانس آورده. و در پاریس نیز تکرار عمل کرد همان نتیجه را یافت و سری نیز بمن سپرده است – شارلوت بشتاب گفت این سر ربطی باعلیحضرت ایشان دارد؟ - رنه گفت که گماندارم که چنین باشد. هنری با خود گفت که رنه میگردد که لفظی مناسب مطلب پیدا نماید. تا یاری نکنم مشکل میدانم که چیزی بگوید. شارلوت گفت آخر بگوی که سر چه‌چیز است؟ - رنه کلمه بکلمه سخن را می‌سنجید و میگفت سریست که ربط دارد بر اینکه در دربار مدتیست که این سخن شایع است که بمردم زهر میدهند. – هنری پرسید که از کیفیت زهر خورانیدن و مسموم ساختن ایندوست تو را هیج اطلاعی هست؟ - گفت آری اعلیحضرتا. – هنری با کمال سادگی گفت که متر رنه چگونه سری باین اهمی را بمن میگویید با وجود اینکه سر کسی دیگر است نه سر شما؟. – گفت این دوست من مصلحی را از شما میخواهد بجوید – هنری اظهار تعجب کرده و گفت از من! – رنه گفت چه محل تعجب است. مگر در خاطر ندارید که سرباز پیری از اوکست مصلحی پرسید. – هنری گفت اوکست آوگا بود و من نیستم – گفت اعلیحضرتا وقتیکه دوست من این سر را بمن گفت شما پروتستان بودید. و شما رئیس طایفه این مذهب بودید و پرنس کونده رائیس دوم – هنری گفت بسیار خوب مقصود چه‌چیز است – گفت دوست من استدعا دارد که بموجب استعلامی که در حق او دارند پرنس کونده را از صرافت خصومت درباره او یعنی دوستم بیندازید که با او عداوت نورزد – هنری بدون اینکه تغیری در سیما و صورت ظاهر کند گفت اگر میخواهید که بفهمم که چه میگویید. مطلب را توضیح نمایید. – گفت اعلیحضرت شما باولین کلمه مطلبرا می‌فهمید. این دوست من جمیع تفصیلات که از برای مسموم ساختن پرنس کونده بعمل آورده‌آند میداند. – هنری باوستادی تمام اظهار تعجب کرده و پرسید مگر می‌خواستند پرنس کونده را مسموم سازند؟ کی بوده است اینکار – رنه خیره بروی هنری نگاهی کرد و گفت هشت روز میشود اعلیحضرتا.

هنری گفت از دشمنان وی بوده است؟ - گفت آری از دشمنانیکه شما میشناسید و او نیز شما را میشناسد – هنری گفت واقعا منهم چیزی شنیدم اما اطلاع از تفصیل ندارم. حال تفصیلی که دوست شما میخواهد بمن بگوید شما بگویید. – گفت تفصیل اینست که شخصی سیبی معطر به پرنس مزبور هدیه کرد برحسب اتفاق طبیب پرنس حضور داشت سیب را گرفته و بویید و شبهه کرده و سیب را دور افکند لیکن دو روز دیگری ورمی در روی طبیب بهمرسید و خون در بدنش فاسد گردید و قرحهای شقا قلوسی در صورت پدید آمد و گوشت صورت ریخت نتیجه حسن خدمت و وفاداری به پرنس یا نتیجه بی‌احتیاطی این شد – هنری گفت از انجا که نیمه‌کاتولیک شده‌ام ان تسلطی و استیلایی که درباره پرنس داشتم دیگر ندارم. دوست شما خطا کرده که این توقع را از من میکند. – گفت اعلیحضرت شما تنها از برای دوستم در نزد پرنس کونده فایده ندارید بلکه در نزد پرنس پورسیان برادر انکه مسموم گردید میتوانید کاری نمایید – شارلوت گفت ای وای متر رنه. هیج میدانید این صحبت شما شخص را بلرزه میآورد. شما بد قسمی عنوان کرده‌اید از برای خواهش و تمنا کردن حقیقتا از عطریات شما صحبت بهتر است تا این صحبتها. و شارلوت مجددا دست برد بقوطی که بردارد. – رنه گفت مادام صبر نمایید تا انچه میگویم بشنوید که مردمان بدذات چطور از دشمنان خود تلافی مینمایند – شارلوت گفت امشب شما واقعا موحش شده‌اید. – هنری ابروها در هم کشید و دانست که رنه از اصرار باین صحبت مطلبی دارد که هنوز بانمطلب نرسیده. پس خواست این صحبت را زود بپایان برساند. زیرا که این صحبت در خاطرش مردن مادرش را میآورد و دلگیر میگردید. پس متوجه رنه شده و پرسید که از تفصیل مسموم شدن پرنس پورسیان اطلاع داری که چگونه شده است – گفت آری چون فهمیده بودند که پرنس مزبور شبها لامپی را میگذارد پهلوی خوابگاه خود که تا صبح میسوزد. پس روغن لامپرا مسموم کردند که بوی ان سم در مغزش اثر کرده و بقتلش رسانید. – هنری دستها را بخشم بهم مالید و گفت پس انکه این قصه را بشما گفته لا محاله میداند که فاعل این فعل که بوده؟ - گفت آری میداند و بهمین جهت است که میداند که شما تسلطی در مزاج پرنس دارید از شما متوقعست که کاری بکنید که قتل برادرش را عفو نماید. – هنری گفت از بدبختی چون هنوز باز نیمه هوگنو هستم و ان تسلط را ندارم پس در اینجا هم میگویم که خطا کرده که این خواهش را از من میکند – گفت از میل و خیال پرنس کونده و پرنس پورسیان نسبت بهم چه میدانید. – هنری بتعجب گفت من چگونه بفهمم خیال انها را خدا علم غیب را هنوز بمن عنایت نفرموده – رنه گفت بقلب خود رجوع بفرمایید که آیا در دوره زندگانی خود هرگز نشده است که برای شما واقعه بسیار دلگیر و محزون برسد که با وجود صدمه شدید. از کسی که باعث این صدمه بشما شده او را ببخشید. و اینجوانمردی را ظاهر سازید. این سخن شارلوت را نیز مضطرب ساخت زیرا که چنان صریح بود که شارلوت بی‌اختیار سرخ شد و فهمید که این کنایه دامان او را نیز میگیرد از خلافی که سابقا در حق هنری و مادرش نموده از خجلت روی خود را برگرداند تا چشمش بچشم هنری نیفتد. هنری نیز سعی بلیغ کرد تا خود را آرام ساخت و گفت نه رنه از برای من چنین امری واقع نشده و اگر چنین امری هم بوده است جوانی و شباب زود از نظر محو میکند. رنه نظر میکرد گاهی بشارلوت و گاهی بهنری شارلوت بجهته اینکه خود را مشغول سازد باز دست بقوطی موم روغن برد که بردارد. رنه روی بهنری کرده و گفت شما بفرمایید که در صورت فرض اگر کسی برادر و پدرت را چون پرنس کونده و پرنس پورسیان بقتل رسانیده بود چه میکری انجوان مردی را داشتی که عفوش نمایی شما را قسم میدهم بخدای بخشنده مهربان که جواب مرا بده؟ - هنری قدری سر بزمین افکنده بعد گفت چون بمن پناه آورده بود از تقصیرش گذشته او را عفو میکردم. رنه انچه میخواست شنید. و متوجه شد بطرف شارلوت گفت مادام این قوطی را بدهید بمن که می‌بینم که شاگردم سهو کرده است میبرم عوض کرده فردا یکی دیگر که عیب نداشته باشد برای شما میفرستم.