لارن مارغون (جلد اول)/فصل ۲۰

از ویکی‌نبشته
لارن مارغون (جلد اول) از الکساندر دوما
فصل ۲۰

هنوز مارکریت و مول وکوکوناس و هنریت از پلها فرود نیامده بودند و صدای پایشان میآمد که کاترین وارد اطاق گردید. و از رنه پرسید که اینها چه کسان بودند؟ - رنه گفت عاشق و معشوقها که بحرف من باور کرده و دل قوی داشته و یقین کردند که از عشق هم بیقرار هستند دست در گردن هم کرده و رفتند – کاترین گفت خوش بحالشان بگذاریم بروند. دیگر کسی در اینجا نیست؟ - گفت نه مادام غیر از علیا حضرت شما و این چاکر دیگر کسی نیست – کاترین گفت انچه گفته بودم بجای آوردی؟ - گفت در باب مرغهای سیاه؟ - گفت آری – گفت حاضر و مهیاست مادام – گفت کاش تو جهود بودی – گفت من جهود بودم! مادام. از چه جهت؟ - گفت بجهت اینکه میتوانستی بخوانی کتابهاییکه در باب ذبیحه بعبری نوشته‌اند. من یکی از این کتابها را دادم ترجمه کردند و خواندم معلوم شد که عبریها در دل و جگر تفحص فال مطلوب را نمیکردند مانند رومنها بلکه در مغز سر ذبیحه از خطوطیکه قلم قدرت رسم کرده است تفرس حال نموده و فال از حال و استقبال میگرفتند. – گفت آری مادام من هم نیز شنیده‌ام که یکی ازدوستان من از ریتون چنین میگفت – کاترین گفت آری خطوط بسیاری هست ک راه بر کسانیکه گوینده فال هستند باز مینماید. اما کلدانیون سفارش نموده‌اند که این امتحانات را در مغز سر انسانی بعمل آورند که در انجا خطوط بهتر و آشکار تر است – گفت مادام شما میدانید که اینعمل محال است – گفت یعنی مشکل میباشد اگر در سنت بارتلومی اینفقره را میدانستیم امتحانهای خوب و فراوان میکردیم. حال اولین مقصری را که بقتل میرسانیم در مغز سر او نیز امتحان را خواهم کرد. عجاله امتحان خودمانرا بکنیم. اطاق ذبیحه را مهیا نموده‌اید؟ - گفت آری مادام – گفت پس بگذریم بانجا رنه چراغی روشن کرد که از مواد مختلفه ساخته شده بود. گاهی روشن میشد و معطر بود. و گاهی دود میکرد و بوی خوش داشت. و پیش افتاد و کاترین را برد بحجره که مرغها در انجا بودند. کاترین خود از برای ذبیح کاردی فولادین تند و تیز و صیقلی منتخب کرد و گفت چگونه امتحان نمایم؟ - گفت یکیرا از جگر و دیگری را از مغز سر امتحان مینمایم. اگر نتیجه یکی شد و با امتحانات سابقه مطابق آمد عمل صحیح و بی‌عیب است. – گفت اول از کدام شروع نمایم؟ - گفت نخست در جگر امتحان نماییم. – گفت چنین باشد. پس مرغرابست بمحراب چنانکه پشت بر زمین مانده واستطاعت حرکه نداشت. کاترین کارد را گرفته بیکضرب سینه او را شکافت. مرغ سه مرتبه بانگ زد و مدتی پر زد و جانداد کاترین بدلگیزی تمام گفت همیشه سه بار بانگ که علامت سه مرگ است در خاندان! انگاه احشا را گشود و جگر را در طرف چپ آویخته یافت و بدلخوری گفت سه مرگ متوالی بعد از ان انقراض خاندان! میدانی رنه که این هولناک و دهشتناک است. – گفت حالا ببینیم مادام که امتحان دومی نیز با اولی وفق خواهد داد. رنه رفت بطرف مرغ دیگر که از دست رنه رها شده بدور اطاق میدوید و گرفته نمیشد. بالاخره در یک گوشه خواست که بگیرد مرغ از بالای سر رنه پرواز کرده و چراغ را که در دست ملکه بود خاموش کرد. – ملکه گفت میبینی رنه اینطور خانواده ما خاموش خواهد شد مرگ از بالا میدمد و چراغ هستی ما خاموش شده و از روی زمین محو و نابود میشود. سه پسر و سه پسر میمیرند. آه چه کنم!. رنه چراغ را از دست ملکه گرفت و برد روشن کرد و آورد. مرغ را دیدند که سر در سوراخ قیفی کرده است و مخفی شده – کاترین گفت اقلا از سه بانگ ایندفعه خلاص میشویم زیرا که با یکضربه سر مرغ را جدا میسازم. واقعا کاترین چنانکه گفته بود بعد از بستن مرغ بیکضربه سرش را جدا ساخت لیکن سر مرغ سه مرتبه دهان گشود مثل اینکه بانگ میزند – کاترین باضطراب گفت ببین رنه که بجای سه بانگ که ممکن نبود سه بار نفس میزند و جان میدهد. همواره همان عدد سه هر سه خواهند مرد. حال میبینم که مغزش چه حکم میکند. انگاه کاترین تاج خروس را برید و باحتیاط سرش را گشود پس مغز سرش را با کما دقت نظر و تامل نموده و دستها را بهم زده. و بناله گفت رنه بیا و ببین. مشارالیه آمده و خم شده و گفت چهار حرف H میبینم. – کاترین گفت همانست صریح میگوید هنری چهارم صاحب تاج و تخت خواهد شد. پس کارد را از دست افکند و فغان برداشته و گفت چه بدبخت بوده‌ام. صورت این زن در اینوقت بس هولناک بود. رنگ پریده مثل میت در روشنایی چراغی حزن‌انگیز و دست و پنجه خونین منظر متوحشی داشت. با کمال تاسف گفت. او آخر سلطنت کرد.

رنه بفکر فرو رفته او نیز تکرار کرد و گفت او هم سلطنت خواهد کرد. بعد از لحظه سکوت گویا خیالی تازه بذهن کاترین رسید که آثار دلگیری از سیمای او محو شد و برنه گفت قصه از طبیبی بخاطرم رسید که بتوسط تفرجی و گشت و گذاری دخترش را با رفیق دخترش مسموم ساخت تو چنین قصه در خاطر داری؟ - گفت آری مادام. گفت گویا رفیق دخترش . . . رنه گفت لا دیس لاس نام شاهی بود مادام. – کاترین گفت آری بخاطرم رسید. آیا تفضیلی از این قصه بلد هستی؟ - رنه گفت کتابی کهنه دارم که از این داستان در انجا تفصیلی میگوید. – ملکه گفت برویم باطاق دیگر تو انجا انکتاب را بمن میدهی میخوانم. پس هر دو از حجره بیرون آمده و رنه در حجره بست و گفت علیاحضرت شما فرمانی دیگر متعلق بذبیحه دارید اگر بفرمایید؟ - گفت نه عجاله باید صبر نمایم تا مقصری بدست آورده و سرش را بعد از سیاست از جلاد بگیریم. و امتحان جدید در او نمایم. رنه تعظیمی کرده و چراغ را بدست گرفت و از قطار کتابها کتابی را بیرون آورده و داد بدست کاترین. که گرفته و نظر کرد. گفت این در باز و شاهین سخن میگوید باید کتاب شکار باشد. – رنه گفت پاردون اشتباه کردم و عوضی دادم اما این کتاب در فن شکار کتاب بسیار نفیسی است و از همه جهت در دنیا سه نسخه از او هست جلدی در کتابخانه ونیز و نسخه هم در نزد لورن جد شما بود و نسخه سوم همین است که ملاحظه میفرمایید. – کاترین گفت بجهته کمیابی نسخه‌اش او را عزیز دارم اما چون عجاله بکارم نمیخورد. بشما رد میکنم و پس داد. رنه گرفته و کتابی که میخواست آورده و موضعی را گشود و بملکه داد که قدری مطالعه کرد بعد کتاب را رویهم نهاده و گفت بقدریکه میخواستم خواندم. کتاب را روی میز گذاشته و برخواست لیکن در خیال خود ضبط کرد انچه را که عزم نموده بود اجرا دارد. کاترین سر بزمین افکنده چند قدمی بطرف در بر داشت. ناگاه ایستاده و چشم بروی رنه دوخته و خیره بروی او نگریسته و گفت اقرار کن که تو سحری و افسونی از برای ازدیاد عشق از برای او نموده؟ - رنه مضطربانه پرسید از برای که؟ - گفت از برای مادام دسو – رنه گفت ابدا مادام چنین کاری نشده و در این باب سوگند میخورم. – گفت مع هذا این از اثر جادو باید باشد که چنین دیوانه و مفتون او شده – گفت چه کسی را میفرمایید؟ - گفت هنری این ملعونیکه میخواهد بعد از فرزندانم شاه شود و خود را هنری چهارم لقب دهد. انکه پسر ژآن دالبره است. و اینکلمه آخر را کاترین با آهی گفت که رنه را بلرزه در آورد. زیرا که بخاطرش آمد دستکشی که بفرمان او زهرآلود ساخته بود که موجب هلاکه ملکه ناوار مادر هنری گردید – رنه پرسید که هنری باز بانجا میرود؟ - گفت همیشه و هر شب. – گفت پس من گمانداشتم که شاه ناوار بالمره بطرف زن خود میل کرده و از او بریده است – گفت چنین بازی درآوردند و نمیدانم بچه خیال همه متفق شده‌اند تا مرا فریب دهند. حتی دخترم گاهست که او نیز مرگ برادرهایش را طالب است و میخواهد ملکه فرانسه گردد. آخر خواهیم دید. بعد از گفتن اینکلمه تهدید آمیز ملکه از پلها فرود آمد. و رسید بدکان عطرفروشی. روی برنه کرده و گفت تو بمن روغن ملین جلد وعده کرده بودی برای دستها و لبهایم رنه. اینک هواها سرد میشود و زمستان میرسد تو میدانی که پوست دستهایم و لبهایم چقدر نازک و لطیف هستند و دوام سرما را ندارند. – گفت مادام مشغول ساختن هستم و فردا بخدمت میآورم.

گفت فردا قبل از ساعت نه من بکار عبادت خود مشغولم – گفت من در ساعت نه در لور خواهم بود – کاترین به بیقیدی تمام گفت واقعا مادام دسو نیز بشره بسیار لطیفی دارد. از کدام روغن برای نرمی بشره استعمال میکند؟ گفت از برای نرمی دست روغن تخم گل آفتاب گردان و از بهر لبها موم روغنی که درست میکنم که فردا ار برای او یکقوطی و همچنان از برای شما بیاورم. کاترین لحظه متفکر ماند. و بعد با خود گفت این زن خیلی خوشگل است و عشق هنری بر او غرابتی ندارد. رنه که می‌شنید گفت از قراریکه گماندارم مخلص باوفای علیاحضرت ملکه است. – کاترین تبسم کرد و شانه حرکت داد و گفت زن بعد از انکه کسی را خواست هرگز از برای دیگری وفاداری نمیکند. تو رنه از برای او تجیبی کرده – گفت قسم میخورم که کاری نکرده‌ام مطمئن باشید – گفت بسیار خوب دیگر از این مقوله صحبت نداریم. حال ان موم روغنی که از برای او ساختی ک لبها را نرم و گلناری میکند بمن بنما تا ببینم چطور است؟ - رنه برخواست و شش قوطی کوچکی از نقره که یکجور بودند نشان داد و گفت اینها هستند که من مخصوصا از برای او ساخته‌ام. کاترین یکیرا باز کرده دید که موم روغنی دارد بست و داد و گفت از روغنی که برای دست داری قدری برای من بده که میخواهم همراه ببرم. رنه برخواست و رفت باطاق دیگر که ملکه بچابکی یکی از قوطیهای نقره را برداشت و در جیب نهاد. رنه برگشت و روغنی که آورده بود داد. ملکه گفت مرسی رنه. بعد از قدری تامل گفت موم روغنی که از برای مادام دسو درست میکنی تا هشت روز بمشارالیها مده اول من خودم میخواهم امتحان بکنم. پس مهیای رفتن شد. رنه گفت من هم همراه باشم – ملکه گفت تا سر پل بیا انجا اصلزادگان من با تخت روان انجا منتظرند. ملکه پایین آمد و رنه همراهی کرد تا سرپل انجا چهار نفر اصلزاده سواره با تخت روان ملکه منتظر بودند. رنه ملکه را روان کرد و خود برگشت اولین کاریکه در منزل کرد این بود که قوطیها را شمرد دید که یک قوطی مفقود است.