فروغی بسطامی (غزلیات)/یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
ظاهر
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت | داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت | |||||
چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد | نوک مژگان را به خون آب جگر خواهم گرفت | |||||
نعرهها خواهم زد و در بحر و بر خواهم فتاد | شعلهها خواهم شد و در خشک و تر خواهم گرفت | |||||
انتقامم را ز زلفش مو به مو خواهم کشید | آرزویم را ز لعلش سر به سر خواهم گرفت | |||||
یا به زندان فراقش بی نشان خواهم شدن | یا گریبان وصالش بی خبر خواهم گرفت | |||||
یا بهار عمر من رو بر خزان خواهد نهاد | یا نهال قامت او را به بر خواهم گرفت | |||||
یا به پایش نقد جان بیگفتگو خواهم فشاند | یا ز دستش آستین بر چشم تر خواهم گرفت | |||||
یا به حاجت در برش دست طلب خواهم گشاد | یا به حجت از درش راه سفر خواهم گرفت | |||||
یا لبانش را ز لب همچون شکر خواهم مکید | یا میانش را به بر همچون کمر خواهم گرفت | |||||
گر نخواهد داد من امروز داد آن شاه حسن | دامنش فردا به نزد دادگر خواهم گرفت | |||||
بر سرم قاتل اگر بار دگر خواهد گذشت | زندگی را با دم تیغش ز سر خواهم گرفت | |||||
باز اگر بر منظرش روزی نظر خواهم فکند | کام چندین ساله را از یک نظر خواهم گرفت | |||||
یا سر و پای مرا در خاک و خون خواهد کشید | یا بر و دوش ورا در سیم و زر خواهم گرفت | |||||
گر فروغی ماه من برقع ز رو خواهد فکند | صد هزاران عیب بر شمس و قمر خواهم گرفت |