فروغی بسطامی (غزلیات)/یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ظاهر
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما | ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما | |||||
قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت | که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما | |||||
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال | خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما | |||||
قتل خود را به دم تیغ محبت دیدیم | گو عدو کور شود از حسرت بینایی ما | |||||
جان بیاسود به یک ضربت قاتل ما را | یعنی از عمر همین بود تن آسایی ما | |||||
حالیا مست و خرابیم ز کیفیت عشق | پس از این تا چه رسد بر سر سودایی ما | |||||
هر کجا جام میآن کودک خندان بخشد | باده گو پاک بشو دفتر دانایی ما | |||||
نقد دنیا به بهای لب ساقی دادیم | تا کجا صرف شود مایهی عقبایی ما | |||||
شب ما تا به قیامت نشود روز، که هست | پردهی روز قیامت شب تنهایی ما | |||||
مگرش زلف تو زنجیر نماید ور نه | در همه شهر نگنجد دل صحرایی ما | |||||
دل ز وصلت نتوان کند، بهل تا بکند | سیل هجران تو بنیاد شکیبایی ما | |||||
ناتوان چشم تو بر بست فروغی را دست | ورنه کی خاسته مردی به توانایی ما |