فروغی بسطامی (غزلیات)/یار اگر جلوه کند دادن این همه نیست
ظاهر
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست | عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست | |||||
نکتهای هست در این پرده که عاشق داند | ور نه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست | |||||
مگر از کوچهی انصاف درآید یوسف | ور نه سرمایهی سودا زدگان این همه نیست | |||||
کوه کن تا به دل اندیشهی شیرین دارد | گر به مژگان بکند کوه گران این همه نیست | |||||
از دو بینی بگذر تا به حقیقت بینی | که میان حرم و دیر مغان این همه نیست | |||||
چار تکبیر بزن زان که به بازار جهان | بایع و مشتری و سود و زیان این همه نیست | |||||
گر نهان عشوهی چشم تو نگردد پیدا | فتنهانگیزی پیدا و نهان این همه نیست | |||||
اثر شست تو خون همه را ریخت به خاک | ور نه در کش مکش تیر و کمان این همه نیست | |||||
هیچکس ره به میان تو ز موی تو نبرد | با وجودی که ز مو تا به میان این همه نیست | |||||
خود مگر روز جزا رخ بنمایی ورنه | جلوهی حور و تماشای جنان این همه نیست | |||||
تو ندانی نتوان نقش تو بستن به گمان | زان که در حوصلهی وهم و گمان این همه نیست | |||||
جام می نوش به یاد شه جمشید شعار | که مدار فلک و دور زمان این همه نیست | |||||
شاه دریا دل بخشنده ملک ناصردین | که بر همت او حاصل کان این همه نیست | |||||
آن چه من زان دهن تنگ، فروغی دیدم | کی توان گفت که تقریر زبان این همه نیست |