فروغی بسطامی (غزلیات)/گفتم که چیست راهزن عقل و دین من
ظاهر
گفتم که چیست راهزن عقل و دین من | گفتا که چین زلف و خط عنبرین من | |||||
گفتم که الامان ز دم آتشین من | گفتا که الحذر ز دل آهنین من | |||||
گفتم که طرف دامن دولت به دست کیست | گفتا به دست آن که گرفت آستین من | |||||
گفتم که امتحان سعادت به کام کیست | گفتا که کام آن که ببوسد زمین من | |||||
گفتم که بخت نیک بگو هم قرین کیست | گفتا قرین آن که شود هم نشین من | |||||
گفتم که بهر چاک گریبان صبح چیست | گفتا ز رشک تابش صبح جبین من | |||||
گفتم که از چه خواجه انجم شد آفتاب | گفتا ز بندگی رخ نازنین من | |||||
گفتم که ساحری ز که آموخت سامری | گفتا ز چشم کافر سحر آفرین من | |||||
گفتم کجاست مسکن دلهای بی قرار | گفتا که جعد خم به خم چین به چین من | |||||
گفتم هوای چشمهی کوثر به سر مراست | گفتا که شرمی از لب پر انگبین من | |||||
گفتم کدام دل به غمت خرمی نخواست | گفتا دل فروغی اندوهگین من |