فروغی بسطامی (غزلیات)/گشت فراق و وصل تو مرگ و بقای عاشقان
ظاهر
گشت فراق و وصل تو مرگ و بقای عاشقان | کشتی و زنده ساختی ای تو خدای عاشقان | |||||
بردهای از تبسمی نقد بقای اهل دل | کردهای از تغافلی قصد فنای عاشقان | |||||
تا لب خود گشودهای مستی ما فزودهای | ای لب باده نوش تو نشاه فزای عاشقان | |||||
با همه لاف زیرکی، بی خبرم ز خویشتن | تا شده چشم مست تو هوش ربای عاشقان | |||||
کارم اگر گره خورد، غم نخورم چرا که شد | زلف گرهگشای تو کارگشای عاشقان | |||||
دل ز بلای عاشقی یافت ره نجات را | ای تو نجات اهل دل وی تو بلای عاشقان | |||||
وقت نماز چون رود روی تو در حضور دل | کز خم ابروان شدی قبلهنمای عاشقان | |||||
ز ابروی چون کمان تو خون دلی روان نشد | تا نرسیده بر نشان تیر دعای عاشقان | |||||
هر نفس از جداییات میرسدم عقوبتی | ای شب انتظار تو روز جزای عاشقان | |||||
سینهی شرحه شرحهام شرح دهد فروغیا | جور و جفای مهوشان مهر و وفای عاشقان |